سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زنیت
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
کسی جز نیک بخت، دانش را دوست ندارد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
نویسنده : فرحناز:: 88/5/19:: 3:30 عصر

از کنار پنجره که بگذری

روبه روی آینه که باشی

روشنی را خواهی دید

فرح

8 آگوست


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 88/4/17:: 11:56 عصر

وقتی که ایمیلشو گرفتم خواستم برای ریپلای بزنم.

یه نگاه به ایمیل قبلیم انداختم که با جونم نوشته بودمش و یه نگاه به جواب دو کلمه ای اون که اونقدر کوچیک بود و سرد که تو سابجکت نوشته بودش

خواستم فراموش کنم ...

براش از دلم نوشتم

از حالم که به خاطر اوصاع امتحان و کلکی که خورده اودم بد بود

ولی سندش نکردم

ازش دلخور شدم

از سردیش ...

یه لحظه به خودم گفتم دختر ت دورتو نگاه گنی همین الانم می تونی با کسی باشی که لااقل خوشحالت کنه و باهاتم خوشحال باشه

حداقلش .....ه ..کسی که هم ظاهرش برازندست و هم باطنش...کسی که لااقل دو بار زنگ زده و با صدای سرد من و اینکه خودمو به اون راه می زنم و حرفا رو به کار برمیگردونم مجیور میشه خدافظی کنه

طفلکی..نمی دونه که دل من برخلاف خیلی دخترای دیگه که دلشون پیش اونه...دل من جای دیگست....

جایی که .....

چه فایده که با دلت یه گزارش یه صفحه ای از احساساتت بنویسی

واس کسی که نه جواب قابلی می ده نه...

شاید اصلا حتی نامتو نخونه

درفت ایمیلمو پاک کردم

و اومدم اینجا

بذار همین جا پیستش کنم

همین که با یه مشت کاغذ...کاغذ که نه یه مشت صفحه مجازی حرف می زنم و کمی سبک تر می شم برام کافیه

شاید روزی حرف امیرالمومنین درست دربیاد....

تا اون موقع اگر عمری باقی بود منم و صفحات مجازی و یه عشق

من و کار و درس

خوندن و خوندن

خوندن درس ها و همراهی با صدای ابی که میگه "غمت سرد و وحشی به ویرونه می زد...."

صبر کردن چقدر سخته

shoma ham k onin!

age bedunin alan halam cheghade bade:(

1ki az uni haye franse b nazar miad ghabulan(tu pre-evaluation....)

Gmat o tofel e mikhad (rasmi-beinolmelali) kholase madareko ina ro k

ferestadam goftan mishe Gmat o beram sefarat e france to Iran unja

emtehanamo az tarafte khode uni begiran(albate hamahang kardanesh

vasashun hamchinam asun nist..).....zabanamam k ok eye. garche k alana

fek konam tofelamo begiram badam nist....

hala eine in badbakhta bayad beshinam baz ba systeme pasokhnameye

international Gmat bekhunam, unam ba tofel o baghiye karam:(

hala ina k eshkal nadare. sakhte dige vali anjam shodanie. vaghti

anjam she lezatesh bishtare....hamin k baz daram mikhunam, kheili

behem ruhiye mide...

anyway

uni k bishat az hame alan dare misuzune mano midunin chie?

ostadam zangide.....

ina b ma gofte budan az 3ta parametre darsi e amzune e IMI,

bayad har 3ro motaadel bezanim, inke 1kio ziad bezanim 1kio kam asari

nadare...

manam sare emtehan kollllllli vaghte ezafe dashtam, Gmat am vasam

rahat bud, vali hosele hal kardan nadashtam(vaghti ehsas kardam b hadi

k bishtar az nesab bashe testa ro zadam raftam sare danesh)...az

unvaram ina tu darse danesh kolli soal az in mamlekato bekhosus

majleso riasat jomhuri porside budan k man asan balad nabudam:( (in

ghesmate emtehano hich jaye donya joz iran nemigiran....)

bargamam zudtar az inke vaght tamum beshe dadam umadam birun b havaye

inke ok france dare ok mishe....

hala ostadam zangide, mige durugh goftan b maha. khastan hame darsaro

ba ham bekhunim, k 1ki mese man k masalan Gmato zabanesh khube, darse

danesh o kenar nazaram!!!

enghad asabani shodaaaaaaaaaaaaam. laghal kash 5min ghable emtehan ino migoft:(

badam behesh goftam france ehtemalan ok mishe o Gmat e beinolmelal o

ina...mige uni IMI ba 1ki az uni haye France linke:((((((((((((

 

alanam bishta halam gereftast vase inke gharar bude shnbe natijeha ro

elam konan, umadam ru site IMI bebinam kollan che

khabar(akhe gharar bud natijeha ro elam konan shanbe; goftam shayd

alan mikhan bendazanesh aghab, check konam k shanbe bikhodi vaghto

energy nazaram pa beram unja began badan biyain...);

kholase alan mibinam zade in dore ba hamkarie uni. swiss bargozar mishe..

midunin in yani chi? yani age hamin Gmat e hafte pisho ba tamame

tavanam zade budam o rush vaght mizashtam, mitunestam Gmat score amo

equivalent konam ba Gmat e beinolmelali. asan dige nemikhast emtehan

bedam:((((((((

فرح

امروز 4 شنبه است

 


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 88/4/11:: 1:48 صبح

"لحظه ها را با تو بودن

در نگاه تو شکفتن

حس عشقو در تو دیدن

مثل رویای تو خوابه......

با تو رفتن

با تو موندن

مثل قصه تو رو خوندن

تا همیشه تو رو خوستن

مثل تشنگی آبه

اگه چشمات منو می خواست

تو نگاه تو می مردم

اگه دستات مال من بود

جون به دستات می سپردم

 

 

بی تو اما سرسپردم

بی تو و عشق توبودن

تو غبار جاده موندن

....

بی تو خوب من محاله

 

بی تو حتی زنده بوندن

بی هدف نفس کشیدن

تا ابد تو رو ندیدن

واسه من رنج و عذابه

 

تویه اسمون عشقم غیر تو پرنده ای نیست

توی خاموشی لبهام

جز اسم تو کسی نیست

لحظه ها را ...با تو.........

لحظه ها

 

"

شعر مال معینه

ولی من فرحم ؛)

و این شعریه که ذهن من گاهی مرورش می کنه

فرح

2 جولای 2009


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 88/4/11:: 1:47 صبح

با تو اما زنده موندم

بی تو اما با وجود بودنم مردم

 

فرح

2 جولای 2009


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 88/4/11:: 1:45 صبح

در این دنیا کسی هست

که صدایش طنین زندگی است

حرفهایش، بودنش بهانه ای است برای ماندن

بهانه ای برای جلوتر رفتن

صدایش مرامسخ می کند و

نگاهش مرا محو

بودنش آرامم می کند

آرامشی لذت بخش تر از مرگ

 

جستجویش که آیا

آیا هنوز هم دوستش دارم.....؟؟

زیر لب می خندم

و درونم گریه می کنم

تایید می کنم

پرسشت را

اما پس تو کی مرا تایید می کنی

با هر زبانی که خواستی

شنیدی که دوستت دارم

با تمام وجودم

من اما نوزادی تازه به دنیا آمده ام

که جرات پرسیدن از تو را ندارد

که آیا تو هم دوستم داری؟؟

می گویی که در گوشه ی ذهن توام

مدام در فکرم...

در کدام قسمت؟

بایگانی ؟

یا لحظه های جاری؟

تو در لحظه لحظه ی زندگی منی

آنقدر با تو در ذهنم زندگی کرده ام و خاطره ساخته ام

که صبح ها کنارم تو را جستجو می کنم

و تو نیستی

و من تازه می فهمم

آه خدایا بیدار شدم

....شبی دیگر بی تو گذشته

با یادت گذاشته

با تکرار صدایت گذشته

فتبارک ا.. احسن الخالقین

ذهن من نیز خالق کلمات ناگفته ی توست

ذهن من...، ذهن من خالق لحظه های با تو بودن است در عین اینکه نیستی و دوری

شاید در رویایی شیرین

شاید در جایی دور


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 88/4/11:: 1:44 صبح

( ادامه از متن بالا-بگو که دوستم داری 1)

 

در چه فکری و چه حالی؟...نمی دانم

 

ذهن من از لحظه ها و صحنه های بی تو، لحظه های شیرین با تو بودن را می سازد....

کاش تو هم اینگونه بودی

کاش کمی عاشق تر بودی و ساده تر

کاش اگر عشقی از من در دلت داری

حرف می زدی و نجاتم می دادی....

دارم خفه می شم

از سکوت تو

سکوت خودم

سکوت در برابر سوالی که مدام از من پرسیده می شود

"نظرت راجع به این یکی چیست؟؟"

چگونه بگویم که تو را دوست دارم

نمی دانی چقدر سخت است

فرو بردن بغض

شنیدن حرفهای نامربوط

تحمل کنایه ها و نیش ها

و سکوت در برابر هر اتهام و هر تهمتی که می شنوی

سکوت در مورد هر آنچه که می دانی یا به رخ دادنش اعتقاد داری

 

خداوندا

عجل علی ما وعدتنی

خسته ام

دیگر نمی توانم

از نبودنش خسته ام

بگو که دوستم دارد

 

لذت بوسیدنت بالاتر از بوسه ای است که در خیال به رویت می زنم

لذت در آغوش بودنت ماورای تصور من است

آرامشی بالاتر از مرگ

 

مسخم کن....مرا به دنیایی ببر که همه چیزش تویی

چونان خدایم که در همه ی هستی جاری است

در وجودم جاری شو

بگو که دوستم داری

بگو که فقط مرا دوست می داری

بگو که تا آخر عمرم آمده ای تا بمانی

شاید اینگونه بشود در آغوشت آرام شوم

......

...

غرورت را بشکن

بشکن و بگو

بگو که دوستم داری

آنوقت به تو می گویم

که سکوتم فقط فریاد اسم توست

فریاد اسم تو و خواستن تو

فقط کمی غریبانه

...

...

...

..

 

 

"توی خاموشی لبهام جر تو اسم دیگری نیست"

....

 

فرح

چهارشنبه 1 جولای 2009-07-01

 


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 88/3/22:: 12:29 صبح

آقا نیامدی
می ترسم 
فردا باز حضرت خورشید 
جمعه ای دیگر را نوید خواهد داد
می ترسم که باز هم نیایی
می ترسم که طلوع درخشان خورشید را هزاران بار ببینم و تجربه کنم
اما آن را در حضورت نه ببینم و نه تجربه کنم
مادرت کجاست
کجاست که ببیند فرزندش از خجلت کرده ها و ناکرده هایمان خجل و مهجور است.
تو کجایی
کجایی که امام منی و من گمراه و سر در گم را هدایت نمی کنی
امام منی و من شیعه ی تو
شیعه ی پدرت
مادرت
حسین مادرت
اگر گمراهم و گناهکار 
تو بیا و هدایتم کن
بیا و با من حرف بزن
بیا و جواب هزاران چرایم را بده
چگونه مرا بازخواست می کنی
وقتی حتی یک بار به من سر نمی زنی؟
من ضعیفم
گمراهم
گرفتارم
آنقدر در مشکلاتم غرقم و مغرور و گمراهم
که توان تشخیص درستی از زشتی ام نیست
حال که به تو نیازمندم
پس رهایم نکن
و الا فریاد می زنم 
امامم مرا رها کرده و من گمراه شدم
مسیحیان که مسیح به شما آرامش داده است 
یهودیان که به زور بیت المقدسی را اشغال کرده اید
امام ما مسلمانان ما را به حال خویش رها کرده
به او بگویید بیاید
بیاید و مرا ببیند
من مسلمانم که اینگونه تنهایم و به هر دری می زنم از آن رانده می شوم
امام مهربان و خدای کریمم مرا رها کرده اند
بگذار خاموش شوم
بگذار در این تنهایی نمیرم
می دانی که شکی به وجودت ندارم
اما متعجبم
تو برای انان که می خواهند می توانی حاضر و ظاهر شوی 
چگونه در برابر ندای "هل من ناصر ینصرنی" من خاموشی و بی تفاوت؟
این ندا آیا برایت تداعی گر ندایی نیست؟
در برابر چنین خواهشی چه می گویی؟؟

جمعه ی دیگر دیر است
همین فردا بیا
دلم از ندیدنت دلگیر است
فرصتی نیست
بیا که وقت بسی تنگ است
به امید دیدار زودهنگامت
فرح
21/3/88



نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 88/3/15:: 2:12 صبح

سلام و 10000000000 بار ممنونم
فکر می کردم همه تولد منو یادشون رفته?
آخه امسال حتی خدای مهربونمم روز تولدم بهم کادو نداد?
یادمه خیلی سالا کادو می داد
مثلا یادمه یه سال کادومو تو کلی دلهره ساعت 9 صبح بهم داد
و اونم گواهینامه رانندگیم بود? بعدم مدام دوستای کوچیک و بزرگم اس ام اس می دادن و تولدمو تبریک می گفتن?

بابت قبولی رانندگی واقعا می ترسیدم
افسر که بد اخلاق بود هیچ البته خداش که اینجاست با من بداخلاقی نکرد..فهمید حولم ولی بلدم
ولی سر بعضیا داد میزددددددددددددددددددددددددددددددد...نننننن
:د مشکل بزرگ امتحانم این بود که افسر چاق بود
صندلی ماشینم افتاده بود ته!!
بعدش من اصن به دلیل مانعی به نام شکم افسر! بغل و نمی دیدم!!=)) این بودش که یه جورایی حدس می زدم=))
به هر حال مضاف بر افسر راستش
چند سالای پیشش یه تصادف خفن داشتم
راننده من نبودم
ولی خب به هر حال بد اتفاقی بود
و چون برادرمم باهام بود و حالش اصلا خوب نبود
دیگه این تو ذهنم مونده بود و مونده
یه مدت حتی صندلی عقب تاکسی رم مشکل داشتم!!
هیچی دیگه خلاصه منی که دبیرستان بودم تو جاده می نشستمو و می گازیدم
سنم که قانونی شد و کنکوررم دادیم و رفتیمم یونی (دانشگاه) دیگه با صندلی عقب تاکسی ام مشکل داشتم

البته هنوزم فقط گواهینامه دارم...هنوز می ترسم
باشه حالا تا وقتی که انشاا... ماشین خریدم
کم کم بشینم همه جا تا ترسم بریزه..
به هر حال
امروز رفتم امامزاده ی همیشگی
دیروز می خواستم برم ولی دیر شد و نشد
باید می رفتم سفارت بعدم کلاس
خلاصه با کلی امید رفتم امامزاده التماس کنم که خدا گل نازنینمو بهم بده
از در که رفتم تو دیدم یکی داره بدجور زجه می زنه
اولش گفتم آخجون یکی بدجوری با خدا ارتباط گرفته الان همه حاجتامو می خوام و خدا به حرمت این آدم حاجتمو میده
رفتم تو
نگو طفلکی مریض داشت?(((
اصن پاک خودمم یادم رفت
اول واسه اون دعا کردمو و بعدم واسه خالی نبودن عریضه بدون تمرکز واسه خودم دعا کردم
دلم کباب شد
این دختره خواهرش دیابت داشت..الان فقط 20 سالشع
ولی دردی که هیچ پزشکی نفهمیده چیه
می گفت خواهرش به خدا میگه خدایا یه ساعت فقط دردمو آروم کن بذار بخوابم ..فقط یه ساعت..بعدش منو با درد بیدار کن
براش دعا کردم نمی دونستم به خدا چی بگم ولی در درجه اول شفا خواستم
آخرشم کلی داداریش دادم
بهشم گفتم سفره خانم فاطمه الزهرا رو نذر کنه که دوشنبه اول هر ماه بندازه
(آخه این سفره هم که می رفتم ، خانم اسماعیلی چند ماه پیش فوت کرده..الان بعد ازشاید 100 سال یا شایدم بیشتر این سفره دیگه انداخته نمی شه?
این هفته من با این همه مشکل و با یه دل پر امید بدو بدو نون پنیر سبزی درست کردم و رفتم
حتی اولش خواستگارام می خواستن 4—5 بیان من به مامانم گفته بودم 8 که بتونم مجلسو برم
هیچی?
دیدم خونه خالیهه خالیه
نمی دونم چرا بقیه اهالی خانواده هم نبودن
خلاصه نون پنیر سبزی ها رو دادم به کاگرایی که اون نزدیک بودن و اومدم خونه
این دختره کلی بی تابی می کرد 
بهم گفت همه کار کردن....از خانواده مومنی بودن
از قربونی و قرآن خوندن و ....
می گفت از صبح ساعت 5 رفته بوده امامزاده صالح
دیگه هی که گریه کرده همه گفتن پاشو برو خواهرت الان دردش خوب شده
به این امید رفته خونه که خواهرش دردش آروم شده
ولی رفته دیده خواهرش داره پاهاشو از درد می ماله?

خلاصه بهش دلداری دادم
گفتم تو چی می دونی
شاید باید شما بانی مجلس فاطمه زهرا باشین
و خواهرت اینجوری خوب میشه
و خوابمو که از بچگی تا الان واسه هیچ کس نگفته بودم ولی یادم بود و به این دختر گفتم
یکم آروم شد
خیلی مستاصل بود? خدا هیچ بنده ای رو بی پناه نذاره?
گفتم تو این نذر و بکن اگر خواهرت خوب شد اجراش می کنی...
ولی بهش شک نکن
و چند تا از چیزایی و که خودم در این رابطه تجربه کرده بودم و بهش گفتم که قلبش آروم بشه
آخه وقتی خدا تو قلب آدم می آد، آدم اروم می شه?
اینقدر گریه کرده بود چشماش باز نمی شد?
نمی تونم از خدا بخوام خواهرش با مردن دردش ساکت شه
بر خلاف بعضی های دیگه که می گفتن این امتحانه و ...نمی تونستم بهش بگم این تقدیر و بپذیره
خیلی سخته
خیلی
از خدا خواستم خوب بشه
از همه شماهایی هم که اینجا رو می خونین می خوام دعا کنین این دختر خوب خوب بشه
حداقل به آبروی فاطمه الزهرا
یه ادم سالم و زنده
الهی آمین
فرح
5 شنبه 5 می 2009-06-05


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 88/3/15:: 2:10 صبح

به نام او که اکنون قلبم را روشن کرده است.

و چقدر داشتن تو خوب است.
مدتی بود که از تو دور بودم.
دور دور که نه
تو همه جا هستی
ولی همانطور که خودت می دانی
مدتها بود دوست داشتم به شدت در قلبم احساست کنم اما نمی شد

و اکنون که در نزدیکی خودم احساست می کنم
آرام شده ام و خوشحالم 
با تمام مشکلاتی که ظاهرا هم حل نشده

نزدیکیت آرامم می کند
از اینکه تورا تو خطاب می کنم
پوزش
اما تو یگانه ای
نمی خواهم حتی لفظ های ادبی سوء تفاهمه بیش از یکی بودنت را تبلیغ کنند
خدای بزرگ و مهربانم
همیشه با من باش
بگذار مثل دیروز و امروز احساست کنم
و کمکم کن

می دانی که در خواسته هایم مصممم
و اگر ارامم
از حضور تو
مدتها بود که صدایت می زدم
ای که بین من و قلب منی مرا دریاب
و اکنون که خوب احساست می کنم
می خواهم مدام با تو حرف بزنم
ازت ممنونم
دیگه تنهام نذار
اگه جونمو ازم گرفتی بگیر...حرفی نیست
ولی خودتو ازم نگیر
فرح
5شنبه 
5 می 2009-06-05


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 88/3/11:: 8:35 عصر

و شاید قسمت این است

شاید سهم من از زندگی

بودن است در عین نبودن

 بودن با کسی که در قلبم نیست

و بودن با کس دیگری در قلبم

خیانتی که همواره از ان متنفر بودم

و الان واقعا فکر می کنم خدا این رو می خواد........

شاید برای هر کسی که الان اینجا رو وبلاگمه

غیر قابل باور باشه

اما

الان من منتظر یه خواستگار نشستم

کسی که ندیدمش

و نه می خوامش

هرچند که اونچه که ازش شنیدم آدمای بدی نباید باشن

و نمی دونین چه حسرتی وجودم رو گرفته

و چه غمی

چقدر مسخرست...باید مثل یه عروسک بیای و ....

تنها جای شکر قضیه اینه که حداقل تا الان

با همه دعواها و اعصاب خوردی ها

تصمیم رو خودم گرفتم

مامانم قهوه ای و که از هلند گرفتم رو اشتباهی ریخت دور

به شدت عصیانیم

به حدی که بهش گفتم من بیرون نمی یام

عصبانیم

آخه این قهوه رو واسه پویا گرفتم از هلند

وقتی که به خاطر یه حادثه

باید مدام حواسم به پولم می بود

و به نوعی توی مضیقه بودم

قهوه رو برای خوردن با اون گرفته بودم با تمام عشق و وجودم


نظرات شما ()

<   <<   6   7      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

94515:کل بازدید
104:بازدید امروز
7:بازدید دیروز
درباره خودم
زنیت
فرحناز
I LOVE music. It makes me fresh ang afresh, and new and new. I love playing guitar n I love swimming,skating, walking, basketbal,bicycle riding,....n NE thing with speed can be an enthusiast ,in my opinion;)l. I can love more :d ie. purfume can be the smell of life, 4 me;)
لوگوی خودم
زنیت
لوگوی دوستان













لینک دوستان

پر پرواز
دوزخیان زمین

فهرست موضوعی یادداشت ها
زنیت[20] .
بایگانی
مقدمه
آرشیو 2
دلتنگی های همیشگی
خاطره
اشتراک