سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زنیت
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
حکمت، گلشن خردمندان و بستان فاضلان است . [امام علی علیه السلام]
نویسنده : فرحناز:: 88/5/20:: 10:46 صبح

همیشه موقع های غیر منتظره زنگ میزنه..دیشبم درست 1ثانیه بعد از شام بود....الهی گلم شام نخورده بود....من که بعد از شامم هم سریع دویدم که برم تو اتاقم هی نفسم می گرفت...امیدوارم فکر بدی راجع به من نکرده باشه...

از این که الانا گاهی قرنی زنی می زنه خوشحالم

حس می کنم اینقدر دور نیست.....منو فراموش نکرده...

بغض گلومو از دیشب که حرف زدیم گرفته...حتی صبحم که بیدار شدم توی ذهنم بود..مثل خیلی از صبحهای دیگه بهش صبح به خیر گفتم و بوسیدمش....(حیف که وجودش توی خیالم بود.....ولی خب بود)

اون ناراحته

منم گیج و ناراحتم

فکر رفتنم....از این شهری که برام چند ماهه غریبست

تنها دلخوشیم و انرژیم واسه کارام اونه

ولی خب کاری نمیشه کرد

اون تو زندگیم فقط یک سایه ست

رابطمون جدی نیست...خیییییییییییییییییلی وقته همدیگرو ندیدیم دیگه صورتش گرچه که از نظر من ماهه ولی دیگه صورتش یادم رفته

فقط صداش تو گوشمه....صدای مسنجرش که گاهی نصفه شب که بیدار شم یا بیدار باشم و خوابم نبره بهش گوش می کنم

برام لالاییه

خدایا چی بگم...تنهام ..شاید دور شدنم کمکم کنه پویامو فراموش کنم...گرچه که اینجا پویا تنها دلخوشیمه..ولی وقتی نیست..این نبودنش آزارم می ده...

فرح

سه شنبه 11 آگوست


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 88/5/19:: 3:38 عصر

می خوام دیگه از این شهر و کشور برم

خیلی دیر بود ولی تا اینجا خدا با من بود

شاید خدا هم می دونه این فضا چه سنگینی ای روی دلم می کنه

برادرم که می خواد ازدواج کنه و من که براشون از صمیم قلب براشون خوشبختی دعا کردم

ته دلم کمی می خندم که برادرم شاید هنوز نفهمیده که من می دونم ان دختر خانوم که برادرم خودشو زده به "خوب نشناختن کیه...:d:D:D:D:D

به روشون نیاوردم

ولی کاش برادرم کمی منصف بود

هوای این شهر و خونه دارم خفه ام می کنه

مادرم که مدام برای ازدواجم اصرار می کنه

آدمایی که هی حسی بهشون ندارم

اوضاع این خاکِ به اصطلاح وطن هم که گفتن نداره

اونم از اوضاع کاری و توقعات کوچیک و بزرگ

تحمل آدمایی که مغزشون نه تنها فرسنگ ها از زبونشون دوره

بلکه حتی به جاده خاکی هم بین مغر و زبونشون وجود نداره

وضعیت تحصیلی کشور که فقط پوله و پول..و سر پول چه کشمکش هایی که نیست

و کسی که برام خیلی عزیز تر از یه عزیزه ولی سرگرم کارای خودشه و فقط می دونم حالش..ای بدک نیست..(عزیزِ نازنینم، نباشم روزی که بد باشی)

دیگه دل و ذهنم اینجا نیست..

فقط می خوام برم...برم و برم

تو یه فضا و هوای تازه شاید بتونم کمی نفس بکشم

خدایا تا اینجا که همه چیز و جور کردی

این یه ذره راهم با ما باش، اونجا بیشتر وقت داریم با هم حرف بزنیم:)

 

فرح

8 آگوست 2009


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 88/5/19:: 3:37 عصر

بسکه بر تو سجده کردم

جای مُهر عشق بر پیشانی دلم رنگ گذاشته

مهربانم یک بار هنگام سجده کردنم تواضعی کن و مرا بگیر

تا در چشمانت رو در رو نگاه کنم

فرح

8 آگوست


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 88/5/19:: 3:37 عصر

سجده شمار عشق مدام یک را نشان می دهد

عاشق به خیال اینکه در خواب سجده کرده

در بیداری سجده ای به حضرت عشق می کند

نگو سجده شمار عدد معشوق را نشان می دهد

و عاشق این را نمی داند

با آن تعداد سجده هایش را می شمارد...

شاید به همن دلیل است که از سجده کردنهایش خسته نمی شود.


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 88/5/19:: 3:36 عصر

چه خوب است که عاشق ماشین حساب ندارد!

اگر داشت حتما به خاطر شمارش محبتهای بی پاسخش کاشف اعداد جدیدی می شد!

آنوقت در مدرسه، هزاران بچه مدرسه ای را به اجبار با اعدادی آشنا می کردند

که کاربردش فقط در علم عشق است و بس

علمی که خواندنی و نوشتنی نیست..یادگرفتنی نیست..قانونی ندارد

حتما عده ی بسیاری از ادامه تحصیل باز می ماندند

به خاطر پاس نکردن امتحان ریاضی عشق در دوران کودکی

و آن عده که این امتحان را پاس می کردند از امتحان عشق بازمی ماندند

چون در دنیای این حسابدارانِ بزرگ

همان روزهای اول ماشین حساب اعداد بزرگی را نشان می داد که برای یک ماجرای کوچک و غیر ریاضی صرفه ی اقتصادی ندارد...شاید نرخ بهره اش کم است...

و شاید برخی نیز به اعداد جدیدی می رسیدند که می شده با کمتر از آن عددها، هزاران خانه و محبت های قابل شمارش خرید...

 

فرح 8 آگوست 2009


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 88/5/19:: 3:35 عصر

نور را در گلدان خانه جستجو کن

آن هنگام که گل سر بر آورد و به تو سلام کرد

بدان صبح شده است....

فرح 8 آگوست 2009


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 88/5/19:: 3:35 عصر

نپرس چرا اینقدر داغم

آتشی است که تو بر جانم زدی

تو که طاقت حرارت سوخته از آتش خود را نداری

چگونه بی رحمانه بر من آتش کشیدی

 

فرح

8 آگوست 09


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 88/5/19:: 3:34 عصر

گونه هایت را به سردی پنجره بگذار

پنجره ای که از باران خیس و مات است

بگذار لطافت باران را با گونه هایت حس کنی

اگر سردت شد

آغوش من همیشه برای تو باز است

بگذار باران همه ی بیگانگی ها را بشوید

قبل از تابش آفتاب

می خواهم با بوسه هایم گونه های سردت را گرم کنم

 

می خواهم در هر کنج یاد تو خانه کنم

 فرح

8 آکوست 2009


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 88/5/19:: 3:32 عصر

کمی آن طرف تر روحی بزرگ ایستاده به تماشای توست

لبخندش تو را نوازش می کند

چشمانش به یمن حضورت روشن است و برق می زند

حرف بزن...زمین سبز می شود

قدم بزن تا گلهای بهاری بر جای قدمهایت برویند

فرح

8 آگوست 2009


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 88/5/19:: 3:31 عصر

تو تاریک نیستی

روشنی بخش و هستی بخش زندگی و روح منی

فرح

8 آگوست 2009


نظرات شما ()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

94513:کل بازدید
102:بازدید امروز
7:بازدید دیروز
درباره خودم
زنیت
فرحناز
I LOVE music. It makes me fresh ang afresh, and new and new. I love playing guitar n I love swimming,skating, walking, basketbal,bicycle riding,....n NE thing with speed can be an enthusiast ,in my opinion;)l. I can love more :d ie. purfume can be the smell of life, 4 me;)
لوگوی خودم
زنیت
لوگوی دوستان













لینک دوستان

پر پرواز
دوزخیان زمین

فهرست موضوعی یادداشت ها
زنیت[20] .
بایگانی
مقدمه
آرشیو 2
دلتنگی های همیشگی
خاطره
اشتراک