سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زنیت
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
[ و فرمود : ] کارها چنان رام تقدیر است که گاه مرگ در تدبیر است . [نهج البلاغه]
نویسنده : فرحناز:: 85/5/25:: 9:11 عصر

مثل اشکایی که آروم می چکن رو سیم گیتار

مثل سینه زیری که روش می نوسن ……..بی تو هرگز

فرح

 

 

دوباره بهار میادو

باز همون حرف همیشه

روزای اخر اسفند….

اگه دل خوشی نباشه

 

یکی میاد داد بزنه

که دوره دوره ی وفاست

دشمنی معنی نداره

دنیا پر از صلح و صفاست

قول و قرارای قدیم

نگو که یادت نمیاد

 

بانوی بی قرار من….

بمون درون قاب

تو ای عزیز بی پناه

بمون…

 

الهی که سقف آرزوت خراب بشه روی سرش (ت )

خدا الهی بزنه تو کمرت تو کمرت

من اهل نفرین نبودم

چه برسه که تو باشی

بیاد الهی خبرت

بیاد الهی خبرت

 

عمرت الهی کم نشه

اما پر از غصه بشه

زجرایی که به من دادی

بکشی تا به آخرش

الهی که  یه روز خوش از تو گلوت پایین نره….

می خوام بدونم قد من عاشقته دوست داره؟؟؟….

هر چی بدی کردی به من

الهی اون با تو کنه

ببینی دیگری به جات

رفته شده همسفرش

 

آمین

فرح


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/5/25:: 1:9 عصر

این نیز می گذرد

فرح


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/5/24:: 10:25 عصر

همیشه ساختن سخته اما خراب کردن راحت

میشه خیلی راحت عمیق ترین زخما رو تو دل آدما گذاشت اما سال ها وقت می بره تا اون زخم خوب بشه..یا لااقل یکم بهتر بشه:(((

خردمند کسیه که به موضوعات فکر می کنه و احمق اونیه که از کنار مسائل خیلی ساده می گذره...



نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/5/24:: 10:21 عصر

آه

یه روز دیگه هم گذشت..مثل روزای پیش:((

امروز بازم رفته بودم پاتوق....پارک Q ....خیلی حوصلم سر رفته بود..از 6 صبح بیدار بودم:(((( دیشب داغون بودم و ترجیح دادم شب و زودتر بخوابم چون نمی تونستم کار کنم..شب بازم خواب رفتنو دیدم....پس چرا جور نمیشه برم؟؟؟خدایا الان سه روزه می خوام تز تایپ کنم اما...اصلن نمی تونم حواسمو جمع کنم:(((((از 6 صب تا 4 بعد از ظهر هیچ غلطی نکرده بودم:(((( فکر کردم برم شاید یه کم دلم باز شه که...

همیشه با دخترخالم می رفتیم ولی اون برا چند وقت رفته مسافرتو منو تنها گذاشته..اتفاقا کله سحر :D یعنی 8 صبح زنگ زد:((((بچه کرمو...میگه چرا بیدار بودی:D:D:D:D:D: خدایا من اگه اینارو نداشتم باید چی کار می کردم؟؟تو که نیستی...:(((خدایا خیلی تنهام:(((خب وقتی اینهمه صدات می کنم و جواب نمیدی....:(خدایا ببخشید می دونم می بینی اما مهربون پس انصافت کجا رفته؟یادت رفته خودت منو انداختی تو این چاه؟؟؟

آه..

رفتم و دویدم...اونقدر که پاهام کرخت شده بود اما هر کاری کردم از تو فکر درنیومدم:((رفتم رو این وسیله های پارک اونی که آدم می خوابه و چپکی میشه:D  می خواستم یکم آروم شم...درختا بالا سرم تاب می خوردن...آسمون یکم پیدا بود..چقدر درختای بلندو دوست دارم...بلند و سرکش، بلندتر و بزرگتر از همه چیز.. اما آروم و متواضع...و بی دریغ از سایه و میوه و هرآنچه که دارن و بوی مطبوعشون..هوای تازشون....کاش آدما یکم مثل درختا بودن...

و تمرینو تمرینو تمرین..یه مدت بود نیومده بودم..هر بار می رفتم امامزاده E ...اما امروز بهش گفتم نمی یام:((چون اونوقت دوباره آخر شب.....و مدام به این فکر می کنم که چقدر تنهام که حتی خدا هم منو یادش رفته..یادش رفته یکی بهش احتیاج داره... تو راهم مدام با خودم کلنجار می رفتم..اگه منو یادش رفته پس چرا کمکم می کنه..اگه یادش نرفته پس چرا صدامو الانا نمیشنوه:((((؟؟؟پس بهتر بود نرم امامزاده تا لاااقل بگم نرفتم..دلم خوش باشه...(کاش اینجا ازین لبخندای طعنه آمیز و مزخرف داشت:()

کی وقعا باورش میشه من اینجوری تیپ می زنم میرم پارک اونم تنها؟؟؟اونم نه کسیو نگه کنم نه....اینهمه ماشین مدل بالا و پسرای خوشگل که شاید خیلیاشون مطابق سلیقم باشن چرا ...؟؟خدایا منو واسه کاری تنبیه می کنی که انجام دادنش درست بود؟؟؟خودت می دونی چی دارم میگم:)

هر خری جای من بود یکیو انتخاب می کرد...اینهمممممممممه آدم...هر چی باشن از این انبه ی دیوونه که بهترن:(((نه شعور داره نه قیافه...نه فهم نه .....هیچی حتی موقعیتشم پوچو توخالیه...بی خودی نیست خیلی از بچه هامون فکر می کردن من ترکم!!!!!از بس که خرم..احتمالا تو قیافم خریودنمو دیدن نه خوشگلی:(((((((((((((

برگشتنی ولی بازم دلم طاقت نیاورد:(((( پاهام درد گرفته بود...رفتم اونیکی پاتوق:(((چقدر بیفایده گریه کردم:((((( دعا کردم فراموشش کنم اما نمیشه حتی یه لحظه:((((:((

و تازه فهمیدم که یه جای پروژه می لنگه....خدایا....چقدر وقت کم مونده:((((حالام اومدم واسه آخرین بار اینجا تا PC مو فرمت کنم..ایندفه تموم درایوا رو:(((((( یادش به خیر دفه پیش که اینجوری شده بود موقعیت اومدم اینترنت دیدم یه چیزی زده:((((بهش گفتم فقط می دونم خیِِِِِِِِِِِِِِِِییییییییییییییلی خوش شانسی:D:D:D:D اما اون الاغ اصلن نپرسید چرا:D و منم اصلن نگفتم چرا:((((گفتن و نگفتن به کسی که هیچیو نمی فهمه و هیچ شعور و احساسی نداره و فقط خودشو می تونه ببینه هیچ فرقی نداره..هیچی:((با سنگ اگه حرف زده بودم تا الان آب شده بود...:((

<قصه ی مسافر و قصه ی رفتن

قصه تلخ منِ خسته ی در خود شکسته

 

چی برام مونده به جز اشک ندامت

که به چشم خشک من تو هدیه دادی؟؟>

------------------------

<< در من کسی به گریه می خواد که تو بمونی.... تو خلوت شبها

آواز فاصلرو می شه که تو نخونی ..تو قلب این تنها

مــــــــــــــــــــتن زخمی و تن خسته تو مرهم تن من باش

تو مرز عاشقانه

تو تکیه گاه رفتن باش

تو سینه طعمه ی ....

پاره و پوسیده و سرد

دستای گرم تو طلوع خورشید

تا آخرین نفس بمون

....

با من باش تا شهر عشق>

فرح

یک شب از شبهای همیشه ی تنهایی...فقط می دونم امروز سه شنبس....


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/5/16:: 6:7 عصر

«بر روی شن های ساحل نوشتم...

 

              بر تنه ی سخت درختان نوشتم...

 

                             در دفتر یادبود دوستان نوستم...

 

آب شن ها را شست....

 

                      باد درختان را شکست....

 

                                        دفتر یادبود دوستان پاره شد....

 

ولی هیچ چیز نتوانست..

 

                               نام تو..

 

                                         یاد تو..

 

                                                 و عشق تو را از یاد ببرم..»

فرح

حس می کنم یه عمر گذشته..یه عمر از آخرین باری که همو دیدیم آخرین باری که با هم حرف زدیم و یه عمر از اخرین باری که با هم خداحافظی کردیم..برای همیشه

چند بار شمردم حتی یه هفته هم نشده...تازه شده 6 روز ! 6/1/1:((

و من تو این 6 روز اندازه تمام عمرم ژیر شدم و زجر کشیدم

نم یدونم الان کجایی..چی کار می کنی؟؟خوبی یا نه؟ ولی هر جا که باشی و هر جوری که باشی یادت باشه یکی چشم انتظارته یکی نگرانته..یکی به یادته..یکی تو هر نفسش بغض تو..یکی تو این هوا نفسش از غصه ی تو بالا نی یاد...یکی تو هر نفس داره تورو صدا می کنه

 

عزیزم سعی کن خیلی مواظب خودت باشی...خیلی

دلم خیلی برات تنگ شده..دلم خیلی گرفته..ولی کاری از دستم برنمی یاد جز...جر اینکه یادت کنم


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/5/16:: 6:1 عصر

«بر روی شن های ساحل نوشتم...

 

              بر تنه ی سخت درختان نوشتم...

 

                             در دفتر یادبود دوستان نوستم...

 

آب شن ها را شست....

 

                      باد درختان را شکست....

 

                                        دفتر یادبود دوستان پاره شد....

 

ولی هیچ چیز نتوانست..

 

                               نام تو..

 

                                         یاد تو..

 

                                                 و عشق تو را از یاد ببرم..»

فرح

حس می کنم یه عمر گذشته..یه عمر از آخرین باری که همو دیدیم آخرین باری که با هم حرف زدیم و یه عمر از اخرین باری که با هم خداحافظی کردیم..برای همیشه

چند بار شمردم حتی یه هفته هم نشده...تازه شده 6 روز ! 6/1/1:((

و من تو این 6 روز اندازه تمام عمرم ژیر شدم و زجر کشیدم..

نمی دونم الان کجایی، چی کار می کنی؟ خوبی یا نه؟؟؟عزیزیم ولی هر جا که باشی یاد من همراهته..همیشه و هر جا ..تا همیشه...و برای همیشه:((:((:((


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/5/14:: 11:10 عصر

وقتی نیستی نازنین

دلم می گیره

..

روزا دارن میگذرن

می بینی؟

حتی بدون تو

ولی با خاطرات تو

و چقدر سخته زندگی با خاطره

می گذرن ولی با گریه های مدام

تو چمی دونی

چی می فهمی؟

ولی م می فهمم

بی تو بودن

یعنی زیر آفتاب موندن و سوختن

سعنی از بی تو بودن سوختن

داغ شدن

داغون شدن

یعنی توی تاکسی دست و رو ژیشونی گذاشتن و گریه کردن و گریه رو با نگاه کردن از پنجره پنهون کردن

یعنی تو اتوبوس نشستن و مدام چشمارو پاک کردن تا مبادا اشکات جاری بشن

بی تو بودن یعنی بی قراری

یعنی...

تو چی می فهمی جز دروغ و ریا

چی می فهمی جز ....:((

فرح

4/1/1


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/5/14:: 11:5 عصر

«دلم نوشت امون بده

اگر چه زشت امون بده

بذار بیام ...جهنمم میشه بهشت

امون بده

امون بده

امون بده فقط یه بار

این لحظه رم دووم بیار

گلا نمیشه مهلتی به من بدی ...بزرگوار

بزرگوار امون بده فقط یه بار امون بده

امون بده

....

امون بده امون بده بالی تا آسمون بده

من اون بالا ...رک بی دروغ نشون بده

نگو تو کو خونه کو

گل برای پونه کو

نگو سوختیم من و تو

اون که نیــــــــــــستو تو بگو

نگو بسه به ...

فرصت ..

برای یکی شدن

دستاتو بده به من»

فرح

4/1/1

چهارمین روز از اولین ماه و اولین سال
نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/5/14:: 11:1 عصر

«نمی تونم نمی تونم خنده کنم

دلمو از غصه و غم کنده کنم

آخه تنهام آخه تنهام

رفتی یار و مونده یادگاریات

مرده عشق و مونده بی قراریات

آخه تنهام آخه تنهام

روزگار من دیگه به پای اون تباه شده

رنگ عشق ما دیگه تیره شده سیا شده

دیگه تا آخر عمر تنهای تنها می مونم

اون که یار من بوده رفته و بی وفا شده

یه روز می یاد دلت واسم داد بزنه

لبت فقط اسممو فریاد بزنه

ولی دیره ولی دیره

بازم میاد روزی که بارون بباره

بخواد که عشق منو یادت بیاره

ولی دیره ولی دیره

نمی تونم نمی تونم خنده کنم

دلمو از غصه و غم کنده کنم

آخه تنهام آخه تنهام

 

با امروز میشه دقیقا چهار روز:(( چهار روز آزگار»

فرح

چهارمین روز


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/5/12:: 9:5 عصر

 عشق از دوستی پرسید: تفاوت من و تو در چیست؟ دوستی گفت : من دیگران را به سلامی با هم آشنا می کنم تو به نگاهی. من به دروغی دیگران را از هم جدا می کنم تو با مرگ

 

کاش آدما واقعا می تونستن اینو درک کنن که وقتی از آدم می خوان فراموششون کنی. بهتره برن آروزی مرگتو بکنن:((:((

فرح

5شنبه دومین روزی که...:((:((


نظرات شما ()

   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

91695:کل بازدید
6:بازدید امروز
5:بازدید دیروز
درباره خودم
زنیت
فرحناز
I LOVE music. It makes me fresh ang afresh, and new and new. I love playing guitar n I love swimming,skating, walking, basketbal,bicycle riding,....n NE thing with speed can be an enthusiast ,in my opinion;)l. I can love more :d ie. purfume can be the smell of life, 4 me;)
لوگوی خودم
زنیت
لوگوی دوستان













لینک دوستان

پر پرواز
دوزخیان زمین

فهرست موضوعی یادداشت ها
زنیت[20] .
بایگانی
مقدمه
آرشیو 2
دلتنگی های همیشگی
خاطره
اشتراک