زنیت | |||
![]() |
یک بار می گویم
دوستت دام
اگر خواستی باور کن
فرح 6/5/85
چه کنم با یادگار افتخار
این بهار و آن بهاران یادگار
یک بیابان شوق و یک حسرت به دل
یک مربی پای تخته من خجل
یک سکوت و یک دل دریا سخن
یک سلام و یک خداحافظ به هم ( یک سلام بی خداحافظ به هم )
آنچه ماند از یادگارت افتخار
تهمت و کتمان حق است، افتخار
توبه و بیخود چرا کردم ؟چرا؟
من غلط کردم ولی آیا چرا؟
هی مدامم گیج و منگ و ای خدا!!!
ای خدا آخر چرا، آیا؟ خدا؟
امتحان هم بود ، امتحانات قدیم
بحث سنگ و فقر و درمان و حکیم
آخه این جوری چرا سوال میدی؟
وقتی تو کتابت یه چیز دیگه می گی؟
آخه اینم امتحان شد ای خدا؟
من چرا؟ آخر چرا؟ آخر چرا؟
هی مدام از این سوال ها گفتن
بی سرانجام و جواب پرسیدن
مانده حیران و معلق در هوا
هی مگو الصبر ولانسان و شفا
هر چه فسفر بوده روزی در سرم
همه را در این جواب سوزانده ام
افتخار با ما چه کردی بی مرام
این بود آن وعده های خام خام؟
خیر دنیا آخرت هم مال تو
ما نخواستیم گر که این است، جان تو
ما همان به با سگهمبازی شدن
بی محلی، بی زبانی، مستشدن
چون ملوسک رفتن و گم گم شدن
با سگان قایم شدن، موشک شدن
مستیِ ما مال ما و این کتابم مال تو
هر چه تو گفتی غلط بود، دادِ تو
هی مدامت احتیاط و گاز بده
هان چراغت سبز، انعامم بده
امشبی مهمان خان لطف تو
از من و ما هِی تحیر، جک ز تو
ماهی بیجان اگر مرداب دید
در تخیل مرداب را آب دید
تو که انداختی این ماهی به مرداب و نه آب
او بگفت هی آی ... کو آب و کوش آب
نی نگو بیجا چرا، جایش نبود
گربخواهی تا بدانی او آگاه بود
گر که این مرداب را او آب دید
اعتمادش بر تو بود و اعتقادش سخت بود
روزگاران افسانه ی صدق و بصر در لحظه های مرگ بود
گر که این افسانه بود آخر گناه او چه بود؟
هی خلاصه ما و من بی کار شدیم
با همه طفلیِِ مخ، کنجکاو شدیم
در پی جور کردن داستان خود
دست در دامان این دکتر شدیم
آخ مگو حاجی بگو قند و نبات
شادی روح شهیدان صلوات
ای فدای تو همه جان وتنم
باز هم از بهر من فالی بزن
هان ز تو گوشی و اللـــــــــــــــــــــــه گفتن
هی ز من نیت نو بر دلم انداختن
دل ببردم، ول نه در دیر بلا
کربلا و مشهد و خانه خدا
دل ببردم پیش آن یار و دِیَُر
کو همه مقصود و آمال و کبَر
ای خدا گر خوب باشد، انتذر
یک ماه را روزه وآنگه انشکر
گر که خوب باشد بدانم من دگر
یعنی که او را راست است از این خبر
گر دروغ باشد خدایا بد بیاد
زود بگو تا مامانم از در نیاد
دکترای افتخاری داشتن
التزامش هست یک کتابه داشتن
مرد می خواد قوی هیکل درشت
تا برآید از پس ریز و درشت
یا زبانی داشتن پر سفسته
گر دروغ گوید بگوید البته.....
آه از بس که خرافه بافتم
صرف کفر بر جان خویش انداختم
من نمی دانم جوابهایت چرا
اینهمه با نیت ما راست بود
من ندانستم چگونه می شود
یک بله یا خیر آن قدر پر شود
آنقدر که نیت مارم بگی
از من و ما، حول و احوال ، هرچه را پنهان بگی
صرف می گویند این کارنابجاست
هر چه هستش سر و قسمت ز خداست
افتخارم بود هر روز دیدنت
غم ولی با یک خوبم گفتنت
ساده تر از این معمایم چه بود
آن چه بود یک فال بی خود بود. نبود؟
باز یک استثنا
در دل من خلق گشت
باز هم یک قانون
باز افتاد و شکست
باز بازی شد با
آن چه در دل بنشت
باز هم یک تابلو
از پرنده در قفس
باز هم یک صیاد
مرغ یک دل را زد
باز هم جغدی شوم
بر در خانه نشست ( بر در خانه ی این دل بنشست )
آه بازهم یادم رفت
که بگویم چه شده
باز دل گریان است
باز هم بچه شده
که از دل نرود یار که از دیده برفت
همچنان هم باقی است، او کجاست، رفت که رفت.....؟؟؟
فرح 6/4/85
امشب دلم سخت تنگ است
انگار در این گرما
می خواهد باران ببارد ....باز
خوب یادم است
یک بار یکی پرسید " نظرت راجع به شب چیست "
ساده گفتم
تنها زمانی است اندک برای انجام کارهای فردا
اما یک چیز را نگفتم.....
....
...که شب های هر شب تکراری است
هر شب بارانی است
هر شب عجوزه ی پیر خاطرات مشغول دادن هدیه های نوئلی است
کاش می دانست، می فهمید
می فهمید که چشمانم از خستگی هر روزه باز نمی شوند
خاطره اصرار می کند
هدیه ها را سرخود باز می کند
و برق هدیه اش هر شب چشمانم را می زند،
چشمانم چو آفتاب می سوزد
ولی......
....خواب می پرد...
اندکی بعد، ... باران می بارد...مثل دیشب....مثل امشب
......
......
کاش او هم مثل تو حال مرا می فهمید
آنقدر با تو حرف می زنم تا خوابم می برد
آنقدر از تو می نویسم تا دیگر هیچ حرفی در دلم نمی ماند
نمی دانم ولی چرا هر روز صبح
دوباره چیزی در دلم سنگینی می کند
دلم برایت تنگ است
.......
دیگر کافیست
فرح 1/4/85
دل از سنگ باید که از درد عشق
ننالد، خدایا، دلم سنگ نیست
و من را هر لحظه آروزی توست
در سر
در چشم
و هر انتظار داستانی است تکراری ولی تازه، تازه تر از سال ها و روزهای قبل
و من هر لحظه و هر بار به تو می اندیشم
تو احساسی هستی آنقدر عمیق که هزاران سراب زلال و پاک از تو جاری می شود
...
دلم سخت برایت تنگ است
خسته ام
از هر لحظه از تو گفتن
از هر لحظه از تو گفتن و بی تو و با تو بودن
هر چند که کنون می خواهی در برابرم نباشی،
هر روز
که نه هر لحظه در برابرمی
هربار که دلم برایت تنگ می شد، تنها چاره باز دیدن عکسهایت بود از پشت روزنه ای خیس و بارانی
این بار چه دل تنگیست
که هیچ تسلایی او را نیست؟
تنها می بارد، امشب
و تو در چه حالی
نمی دانم
شاید آسوده و راحت
و شاید در خیالِ دیگری
برای تو آسان است
جدایی و آشنایی های دوباره
و این دو برای من ..هر دو طاقت فرساست
......
تو دلت از جنس سنگ های رسوبی است
رسوب تکرار
رسوب تکرار رفاقت ها و دوری ها
رسوب دوستت دارم گفتن و شنیدن های الکی
آنقدر مسخ تکراری که همه چیز را تکرار می بینی
دروغ می بینی و ریا
سرد و سیاه
درست مثل خودت
سرزنشت نمی کنم
تو هر روزت دروغ بوده
هر روزت یک هوس بوده
تو باید در تکرار هوسهایت بمیری
و با آن ها خوش باشی
راز جدایی من و تو فقط همینست
..
زندگی تو یک روز،در یکی از همین تکرارها،درهمین دروغ ها و بزرگی های الکی، برای همیشه تکرار می شود
و من در پی یک روز تازه ام
روزی متفاوت با روزهای دیروز
و تو آنقدری مکرری که معنی تازگی را نمی دانی
راز من و تو در این دو واژه خلاصه ست
تازگی با تکرارمخالف ست.
فرح 1/4/85
«دل پر تحملــــــــــــــم از گریه ی من گله داره.
چهره ی سرخ غرورم از شکستم شرمســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاره.
کاش لحظه های رفتن نمی بارید اشک چشمام
هق هق دلتنگیهامو می شکستم توی رگهــام
همه ی آنچه که دارم پیشکش سادگی تو....»
فرح
1/4/85
و امروز روز آخر بود
نمی دونم چی باید بگم
فقط اینو می دونم که خیلی ناراحتم و هیچ جوری نمی تونم جلوی اشکامو بگیرم. هیچ جوری...
روزایی که داشتم و الان یک بار دیگه همه چیز تموم شد:((((
و فقط این تو ذهنمه که رو sms میومد...
که هر کی امن یجیب می خواد بگه.. بهتره اولین چیزی که می خواد این باشه که از این دیوونگی شفا پیدا کنه که فکر می کنه یه آیه می تونه.....
ولی کار من حتی با گریه و التماسم درست نمیشه... چه برسه به یه آیه:((((
....
از اون لحظه که فکر کردم داریم از هم جدا می شیم
دارم دیوونه می شم
...
شاید خدا یک چیز تو دنیا هست که نمی دونه و یه چیز هست که نمی بینه
یکی اشکای منه و یکی اینکه چقدر دوسش دارم:((((((
نمی تونم فکر کنم که خدا اینا رو می دونه ، چون اون وقت اون باید خیلی نامهربون و بدجنس باشه :((((( که نیست
نمی دونم
شاید اونم از اولش منو گذاشته بوده سره کار. همه ی این اعتقادا همش یه بازی بود
محض اینکه وقتی با بچه ها دور هم جمع میشیم از خودمون خنده دار ترین جکا رو بسازیم... و اونقدر به خودمون بخندیم که اشک از چشامون بیاد
....
این کارا اول و آخرش همش گریه بود:(((((
« یکی در منه که غمگینه همیشه......»
فرح
1/4/1385
هر قصه ای با بود یکی و نبود دیگری آغاز می شود
یکی رفته بود
یکی مانده بود
یکی تنها مانده بود
تنها مانده بود و گریه کرده بود
فرح
22/3/85
در سکوتِ هر شب
من برایت لالایی باران می خوانم...
...با چشمهایم....
.....می شنوی؟...
فرح
23/3/85
95823:کل بازدید |
|
16:بازدید امروز |
|
25:بازدید دیروز |
|
درباره خودم
| |
![]() فرحناز
I LOVE music. It makes me fresh ang afresh, and new and new. I love playing guitar n I love swimming,skating, walking, basketbal,bicycle riding,....n NE thing with speed can be an enthusiast ,in my opinion;)l. I can love more :d ie. purfume can be the smell of life, 4 me;) | |
لوگوی خودم
| |
| |
لوگوی دوستان | |
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() | |
لینک دوستان | |
فهرست موضوعی یادداشت ها | |
زنیت[20] . | |
بایگانی | |
مقدمه آرشیو 2 دلتنگی های همیشگی خاطره | |
اشتراک | |