سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زنیت
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
همنشین پادشاه همچون شیر سوار است ، حسرت سوارى او خورند و خود بهتر داند که در چه کار است . [نهج البلاغه]
نویسنده : فرحناز:: 85/4/16:: 1:19 صبح

سلام به همه و مرسی بابت هرچیزی که گفتین و تمام نظراتتون

سعی می کنم برای همه یادداشت و جواب بذارم ولی اگه وقت نکردم خداییش شرمنده :(((((

در ضمن خدمت اگه اشتباه نکنم راضیه جون عرض کنم که مرسی از لطفش و آره حسابی انگلیشم اونقدر که سایت اصلیم با دومین یوکیه :))))) اینم گفتم که .....


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/4/14:: 11:9 عصر

دلم تنوع می خواد

یه چیز تازه

غیر از این هیچی نمی تونه منو تازه کنه

همه چیز تکرار شده

دلم می خواد حتی دیوارای اتاقمو عوض کنم

رو به افقی بزارم که زیر تراس اتاقم پر از گل و سبزه باشه

و یه کمی دور تر یه رودخونه باشه که سنگا آروم آروم توی اون قل بخورن و صدا بدن و من بتونم پاهامو بدارم توش

و در نهایت امنیت بخوابم

و یه نسیم خنک بیاد

که موهامو آروم آروم ببره

و آفتاب از بالای درختای سر به هم آورده بتابه و خودشو تو دل تراکم سبزه ها جا کنه

آخ کاش می شد

و گاهی یه آهنگ خیلی ملایم پیانو یا ساکسیفون بیاد و صدای یک زن با....یا یه زمزمه ی آروم و عاشقونه

آههههههههههه خدایا فک کنم حسابی خنگ شدم....

کاش جای خواب امتحان، خواب اینجا رو می دیدم

تاریخ امشب فرح


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/4/14:: 11:3 عصر

گیرم بازم بیایی

از عاشقی بخونی

گیرم تا دنیا دنیاس

بخوای پیشم بمونی

روز غمم نبودی

خوشیت با دیگرون بود

منو به کی فروختی

اون از ما بهترون بود

..

میای بیا ولی حیف

حیف دیگه خیلی دیره

حالا که خاطراتت یکی یکی می میره

کی گفته بود که تنهام

وقتی تو رو ندارم

بازم میگم بدونی

منم خدایی دارم...

برگشتی اما انگار

تو باختی توی بازی

غرورتم شکستن

به چیت داری می نازی؟؟؟

برگشتی اما انگار....

گیرم بازم بیایی

از عاشقی بخونی

گیرم...

روز غمم نبودی......

منو به کی فروختی

 

شعر از محسن یگانه

تاریخ امشب... فرح


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/4/14:: 10:47 عصر

دوست داشتن یک نفر، یعنی دیدن او به همان صورتی که خدا خواسته است

نمی دونم امروز چندمه فقط می دونم یه روز چهارشنبست و من  توی این روز یه جورایی با همه ی اضطراب و فشاری که روم بود فارغ التحصیل شدم . البته امیدوارم دیگه تموم شده باشه. باورم نمیشه دیگه نمی خوام سر کلاس بشینم . وای چقد بد(((( شاید تا یکی دو روز دیگه برم سر کار. ولی الان فقط حس می کنم خیلی خیلی خیلی خستم. دیگه مخم بعد اینهمه امتحانای توهم توهم هیچ کار نمی کنه. حتی یه جمع و تفریقم نمی تونم انجام بدم....خوشحالم که دیگه امتحان ندارم. چون دیگه داشتم دیوونه++ میشدم.

:D به قول بچه ها خودم که ریخت خودمو نی بینم ولی فشاری که رومه از تموم صورتم و رفتارم می ریزه. نمی دونم شاید به قول اونا دادن اینهمه امتحان اونم ظرف 3 روز دیوونه کنندست و جرات می خواد.  ولی من برخلاف اونا که میگن اگه اونا بودن این امتحانا رو نمی دادن، اونا رو دادم و فقط دارم اینو از خدا می خوام که هر چی هست خوب تموم بشه.

خدایا کاش خوب تموم می شد:(((((

تازه تبریکات صمیمانه ی دوستانمم گرفتم. و بر خلاف شوخی عزیزترین استادم مشغول تماشای فوتبال نیستم. شاید تمها کسی که بعد اینهمه مدت تونست یه خنده ی واقعی روی لبم بیاره این استادم بود.خوش به حال خانوادش .چقدر ماهههههههههههه ولی بیچاره من:((( من حتی بازی های ایرانم ندیدم. اما از الان بازی آخرو 2-1 به نفع فرانسه پیش بینی می کنم. مگه اینکه پرتغالیا قضیرو زیادی جدی بگیرن...بی خیال به من چه کی زودتر به تو میرسه....سودی دوستم میگه حاضره شهادت بده که من حتی پنالتی های سرنوشت سازه فینالم نمی بینم :D چون همیشه موقع فوتبال زنگ می زدم خونشون و می گفتم : گند زدم. دارم دیوونه میشم. هنوز حفاظتم مونده:((( آخ محاسبات اشکال دارم هیچ کس بلد نیست....دیدی پی شد. هر چیو من اشکال داشتم و تا نصفه شبم با بچه ها نفهمیده بودیم چی به چیه رو فاطی سوال داد..هر 6 تاشو....هر کی منو میدید معذرت می خواست چون دیشبش منو دلداری می  دادن که اینا سخته و چرت ونمیاد(((....و......آخ نوز میکرو نخوندم((((( هوشمو هنوز یه مبخثش مونده:((((و و و و

تا امروز:((((( که بالاخره تموم شد.آخییییییییییییییییییییییییش . بعد دو سال که بدون هیچ استراحت درس خوندم الان دلم می خواد واسه فقط یک ولی نه دو -3 هفته می رفتم یه جای دور..........سبزززززززززززززززز و تمیز . یه جایی که آب داشته باشه و گرم نباشه. اصلا خنک باشه..یه جایی که نفس بکشم و آرامش داشته باشم. یه جای ساکت..که بتونم به خودم برسم و خدومو تو آینه نگاه کنم...یه جای خوب..که پیست دوچرخه سواری قشنک با درختای بزرگ توی اطرافش داشته باشه و من بتونم با سرعت زیاد دوچرخه سواری کنم و موهامو باد با خودش ببره.......

خوب بقیه چرت و پرتام باشه واسه بعد ...نننننن باید برم فازی حل کنم که تا 3 روز دیگه باید تحویل بدم:((((

تاریخ امشب فرح


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/4/6:: 11:11 عصر

قصه می گویم ولی قصه ام  تکرارنیاست

این بار آخر این قصه ام یک جای خالیست

فرح 3/4/85


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/4/6:: 11:9 عصر

یک بار می گویم

دوستت دام

اگر خواستی باور کن

فرح 6/5/85


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/4/6:: 11:7 عصر

چه کنم با یادگار افتخار

این بهار و آن بهاران یادگار

یک بیابان شوق و یک حسرت به دل

یک مربی پای تخته من خجل

یک سکوت و یک دل دریا سخن

یک سلام و یک خداحافظ به هم ( یک سلام بی خداحافظ به هم )

آنچه ماند از یادگارت افتخار

تهمت و کتمان حق است،  افتخار

توبه و بیخود چرا کردم ؟چرا؟

من غلط کردم ولی آیا چرا؟

هی مدامم گیج و منگ و ای خدا!!!

ای خدا آخر چرا، آیا؟ خدا؟

امتحان هم بود ، امتحانات قدیم

بحث سنگ و فقر و درمان و حکیم

 

آخه این جوری چرا سوال میدی؟

وقتی تو کتابت یه چیز دیگه می گی؟

آخه اینم امتحان شد ای خدا؟

من چرا؟ آخر چرا؟ آخر چرا؟

 

هی مدام از این سوال ها گفتن

بی سرانجام و جواب پرسیدن

مانده حیران و معلق در هوا

هی مگو الصبر ولانسان و شفا

هر چه فسفر بوده روزی در سرم

همه را در این جواب سوزانده ام

 

افتخار با ما چه کردی بی مرام

این بود آن وعده های خام خام؟

خیر دنیا آخرت هم مال تو

ما نخواستیم گر که این است، جان تو

ما همان به با سگهمبازی شدن

بی محلی، بی زبانی، مستشدن

چون ملوسک رفتن و گم گم شدن

با سگان قایم شدن، موشک شدن

مستیِ ما مال ما و این کتابم مال تو

هر چه تو گفتی غلط بود، دادِ تو

 

هی مدامت احتیاط و گاز بده

هان چراغت سبز، انعامم بده

امشبی مهمان خان لطف تو

از من و ما هِی تحیر، جک ز تو

ماهی بیجان اگر مرداب دید

در تخیل مرداب را آب دید

تو که انداختی این ماهی به مرداب و نه آب

او بگفت هی آی ... کو آب و کوش آب

نی نگو بیجا چرا، جایش نبود

گربخواهی تا بدانی او آگاه بود

گر که این مرداب را او آب دید

اعتمادش بر تو بود و اعتقادش سخت بود

روزگاران افسانه ی صدق و بصر در لحظه های مرگ بود

گر که این افسانه بود آخر گناه او چه بود؟

 

هی خلاصه ما و من بی کار شدیم

با همه طفلیِِ مخ، کنجکاو شدیم

در پی جور کردن داستان خود

دست در دامان این دکتر شدیم

آخ مگو حاجی بگو قند و نبات

شادی روح شهیدان صلوات

ای فدای تو همه جان وتنم

باز هم از بهر من فالی بزن

هان ز تو گوشی و اللـــــــــــــــــــــــه گفتن

هی ز من نیت نو بر دلم انداختن

دل ببردم، ول نه در دیر بلا

کربلا و مشهد و خانه خدا

دل ببردم پیش آن یار و دِیَُر

کو همه مقصود و آمال و کبَر

ای خدا گر خوب باشد، انتذر

یک ماه را روزه وآنگه انشکر

گر که خوب باشد بدانم من دگر

یعنی که او را راست است از این خبر

گر دروغ باشد خدایا بد بیاد

زود بگو تا مامانم از در نیاد

دکترای افتخاری داشتن

التزامش هست یک کتابه داشتن

مرد می خواد قوی هیکل درشت

تا برآید از پس ریز و درشت

یا زبانی داشتن پر سفسته

گر دروغ گوید بگوید البته.....

آه از بس که خرافه بافتم

صرف کفر بر جان خویش انداختم

من نمی دانم جوابهایت چرا

اینهمه با نیت ما راست بود

من ندانستم چگونه می شود

یک بله یا خیر آن قدر پر شود

آنقدر که نیت مارم بگی

از من و ما، حول و احوال ، هرچه را پنهان بگی

 

صرف می گویند این کارنابجاست

هر چه هستش سر و قسمت ز خداست

 

افتخارم بود هر روز دیدنت

غم ولی با یک خوبم گفتنت

ساده تر از این معمایم چه بود

آن چه بود یک فال بی خود بود. نبود؟


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/4/6:: 6:22 عصر

باز یک استثنا

در دل من خلق گشت

باز هم یک قانون

باز افتاد و شکست

باز بازی شد با

آن چه در دل بنشت

باز هم یک تابلو

از پرنده در قفس

 

باز هم یک صیاد

مرغ یک دل را زد

باز هم جغدی شوم

بر در خانه نشست ( بر در خانه ی این دل بنشست )

 

آه بازهم یادم رفت

که بگویم چه شده

باز دل گریان است

باز هم بچه شده

 ....

.....

.....

 

که از دل نرود یار که از دیده برفت

همچنان هم باقی است، او کجاست، رفت که رفت.....؟؟؟

فرح 6/4/85


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/4/4:: 11:55 عصر
اعتراضات رسمی یک نی نی چهارده ماهه! با تکیه بر ضرب المثل مشهور؛ فلفل نبین چه ریزه، بشکن بریز تو آبگوشت!!!
 
آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی پیاز خورده ی غیر پاستوریزهsick، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشده ات را به سر و صورت حساس من نمالید! plz 
 
خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای دبی شیر شما هم مضر است!!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود! silly
 
پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای سبزی فروش خودداری نمایید. چشمهای تلسکوپیnerd، گوشهای ماهواره ای و سیبیلهای دم الاغی اش مرا به یاد قرضهای شما می اندازد!rolling on the floor
 
مخصوصاً وقتی که چشمهای خود را گشاد کرده، و با تکان دادن سر و لبهایش " بول بول بول بول" می کند!  زهرمار، درد، مرض، کوفت! الهی کف شامپو تو چشت! شب بخوابی خواب بد ببینی! جیش کنی تو شلوارت! crying
 
مادر محترم! شصت پا وسیله ای است شخصی، که اختیارش رو دارم! لطفاً هرگاه سعی در خوردن شصت پای شما نمودم، گیر بدهید! not talking
 
آقای پدر! هنگام دعوا با خانوم مادر، به جای پرت کردن قابلمه و ماهی تابه به روی زمین، از چینی های توی کابینت استفاده نمایید! اکشن بودن دعوا به همین چیزاست! devil
 
خانوم مادر! از مصرف هله هوله ی زیاد پرهیز نمایید! این عمل نه تنها برای سلامتی شما خوب نیست، بلکه موجب می شود که شیرتان بوی" بچه سوسک مرده" بدهد. sick
 
آقای پدر! کودکان توانایی کافی برای حفظ جیش خود ندارند و این توانایی هنگامی که شما شکم مرا "پووووووف" می کنید به حداقل می رسد! الان بگم که بعد شرمنده تون نشم! big grin
 

نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/4/4:: 12:6 صبح

امشب دلم سخت تنگ است

انگار در این گرما

می خواهد باران ببارد ....باز

خوب یادم است

یک بار یکی پرسید " نظرت راجع به شب چیست "

ساده گفتم

تنها زمانی است اندک برای انجام کارهای فردا

اما یک چیز را نگفتم.....

....

...که شب های هر شب تکراری است

هر شب بارانی است

هر شب عجوزه ی پیر خاطرات مشغول دادن هدیه های نوئلی است

 

کاش می دانست، می فهمید

می فهمید که چشمانم از خستگی هر روزه باز نمی شوند

خاطره  اصرار می کند

هدیه ها را سرخود باز می کند

و برق هدیه اش هر شب چشمانم را می زند،

چشمانم چو آفتاب می سوزد

ولی......

....خواب می پرد...

اندکی بعد، ... باران می بارد...مثل دیشب....مثل امشب

......

......

 

کاش او هم مثل تو حال مرا می فهمید

آنقدر با تو حرف می زنم تا خوابم می برد

آنقدر از تو می نویسم تا دیگر هیچ حرفی در دلم نمی ماند

نمی دانم ولی چرا هر روز صبح

دوباره چیزی در دلم سنگینی می کند

 

دلم برایت تنگ است

.......

دیگر کافیست

فرح 1/4/85

 

دل از سنگ باید که از درد عشق

ننالد، خدایا، دلم سنگ نیست


نظرات شما ()

   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

94208:کل بازدید
5:بازدید امروز
8:بازدید دیروز
درباره خودم
زنیت
فرحناز
I LOVE music. It makes me fresh ang afresh, and new and new. I love playing guitar n I love swimming,skating, walking, basketbal,bicycle riding,....n NE thing with speed can be an enthusiast ,in my opinion;)l. I can love more :d ie. purfume can be the smell of life, 4 me;)
لوگوی خودم
زنیت
لوگوی دوستان













لینک دوستان

پر پرواز
دوزخیان زمین

فهرست موضوعی یادداشت ها
زنیت[20] .
بایگانی
مقدمه
آرشیو 2
دلتنگی های همیشگی
خاطره
اشتراک