سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زنیت
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
استمرار غفلت، بینایی را کور می کند . [امام علی علیه السلام]
نویسنده : فرحناز:: 85/11/14:: 2:41 عصر

«گریه هم با من دگر نامهربانی می کند

قلبم اما گریه هایش را نهانی می کند

بلبلی در زیر باران نگاهم لانه داشت
اینک اما جغد شومی نغمه خوانی می کند
باغ قلبم از هجوم دردها پاییز شد
غصه هم در آن به شادی باغبانی می کند»

فرح

14/11/85

 


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/11/12:: 10:46 عصر

چقدر دیر رسیدی ... به همه حرفهایم

چقدر دیر پشیمان شدی ....از رد نگاهم

چقدر دیر که من بعد توهرگز

به سلامی به کلامی نگرفتم ز صدایتو سراغی

به نگاهی نگرفتم ز (به) اثرهای دو چشمت ..قد یک لحظه پناهی

همه جا چشم شدی شعله شدی تا مگر این شمع

بسوزد پر پروانه ی دیرین که تو راندی ..(ز در خویش)

مگر این بار بدانی که کنون نزدیک است

که توهم محو شوی، کنده شوی..چون پر پروانه که سوخت

به همه آتش بیجانی و بد حالی و کم حوصلگی

نه دگر این منم آن کرمک شبتاب که هر شب

بپرم دور چراغی که ندارد هرگز

قصد روشن شدن راه من خسته به یک سوی جهانی

جز به سوگ خود نشد خاموش این مکاره ی بی اختیار

از چه رو باید که کرمک جان خود اندازد اندر کارزار؟؟

بیخودم دیگر مزن این در که این در

دگرش بسته شد و تخته شد و رفت که رفت...

دگر اینبار منم شمعی که

پر هر پروانه ی پیر گداخت..

 

فرح

1/2/2007


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/11/12:: 10:45 عصر

دیدی بهت گفتم دیر میشه؟

دیدی گفتم نکن؟

دیدی گفتم پشیمون میشی؟

دیدی گوش نکردی؟

دیدی دیر شد؟

کردی؟

پشیمون شدی؟

حالا باید حالاحالاها دنبالم بگردی

بازم باید مدام سر راهم سبز شی

ولی من دیگه گول نگاه و حرفاتو نمی خورم

گول هول شدنا و در باز کذاشتناتو نمی خورم

همه چیز تموم شده

اگه اینجارو هنوز می خونی...که من چی میگم و احساس الانم چیه

بهتره که اینارو بدونی....

بهتره بدونی که شانس فقط دوتا جا تو زندگی آدما می تونه داشته باشه : 1- تو آسموناس ، آرزوش می کنی و هی و می پری ولی دستت بهش نمی رسه  2- جلوی پاته و تو بهش لگد می زنی!

یادته چقدر از سر حسودیهات ازم بهونه گرفتی؟

یادته حتی دوس نداشتی با دخترا حرف بزنم؟

منیو که با پسرای یونی حرف نمی زدم ( البته نه به خاطر تو ، چون خوشم نمی یومد و هدفم ازدواج توی یونی نبود ) بهونه کردی که چرا با فلانی 2 بار حرف زدی؟؟؟!!!!!

چند دفه قسم خوردم که اون ازم کمک می خواست..کمک کردم..مثل یه آدم..اونم خب کم نذاشت..همین..ولی فقط همین....یه پیشنهاد شغلی بود...که من رد کردم چون احساس کردم داره از حدش فراتر م ره؟؟؟ همین..و فقط همین!!!من که حتی یه خنده هم رو لبام نبود چرا.....چرا.....؟؟؟:(( بهونه بود؟ یا واست عادی نبود من با کسی حرف بزنم؟ به هر حال مهم نیست..دیگه نیست...

 

چقدر حسودی کردی...می خواستی مانع پیشرفتای درسیم بشی؟؟؟؟ همه تبریک گفتن بهم..حتی استادایی که باهام کلکل داشتن الان دیگه میان جلو و بهم سلام می کنن.اونم ب دولا و راست شدن..حالمو می رسن...می پرسن که چه می کنم..می خوام دادمه بدم یا...که سال دیگه منو ببینن..و وقتی می گم پامو اینجا نمی ذارم و از برنامه های گندم حرف می زنم همه خنده هاشون می مونه و می گن یعنی دیگه نمی بینیمت؟؟!!!می دونی چیه اصلن از لج تو هم که شده میام اوننا رو می بینم ..برا عیدا کارت می فرستم براشون..می گم می خندم..اما هرکار کنی..دیگه بی فایدس..می دونم یه ربع جلو کلاست رژه می رفتم..مممم واسه تو نبود...که جلوم نشستی و صورتتو می ذاری جلوم..هی می ری هی میای...چرا مثل همیشه درو نمی بندی؟؟؟ببند دیگه ..فکر کن منم یکی از بقیه بچه هام...بیا فکر کن دیگه...نمی خوام ببینمت منتظر استادمم منتظر جواب سوالام..صربان قلبمم اصلن هیچ تغییری نکرده ....

ولی می دونی خوشحالم که دیدی هیچ چیزی اصولا نمی تونه تغییر کنه...و تو نمی تونی استثنا باشی..نمی تونی منو عوض کنی..محدودم کنی...دروغ بگی...تهمت بزنی..فقط و فقط به این دلیل که من عوض بشم....من هیچ تغییری نکردم..اگه اون موقع می شد یه کوچولو تغییر کنم الان دیگه ....انتظار یه نگاه خشک و خالیم ازم نداشته باش...همینه که هست..می خوای بخوا..نخواستی هم می تونی نخوای..به هر حال اینجا اون نقطه ایه که هردو تا خط موازی به هر می خورن..به یه جواب یه نتیجه ..که....اینو من تعیین می کنم...مثل همیشه!!! منم درسمو می خونم ..کارای بعدیم تو راهه....

الان با همه ی اون دخترا هنوزم دوستیم و صمیمی

با خیلی از پسرای ذیگه از روز دفاعم تا حالا کلی گرمتر شدم..

بس که اونا، بلانسبت تو گل بودن و همه خرحمالیای دفاعمو و PC جابهجاکردنا و ... انجام دادن

خانوادم اونا رو می شناسن الانا دیگه

ازشون سراغ می گیرن

همین طور در مورد دخترا

ولی اونا تو رو مثل بقیه نمی شناسن

هیچ کسی دیگه از تو حرف نمی زنه..

دیدی تو باختی؟

می تونستم اونقده باهات صادق باشم که هرچی شد مطمئن باشی و اعصابت به هم نریزه..خودت نخواستی

می تونستم با نگاهم..با خنده هام..با حرفام زندگیتو ازین رو اون رو بکنم..100 برابر اونی که برا دوستام انجام می دم...خودت نخواستی

می تونستم اونقدر زیبا و مهربون باشم که اگه هر کی منو تو رو دید قبطه بخوره بهت..که به خودت بیشتر بنازی

می تونستم تو درسات کمکت کنم که...بدون منت..بدون توقع..کارو تا حد کمالش پیش ببرم..خودت نخواستی

من دیگه مسئول نگاههای کنجکاوت نیستم که اینقد چک  می کنی به کجا دارم نگاه می کنم که هر جا هست غیر از توه

در برابرم میشینی..هی میری ..هی میای....

تو تب وتابی

بالاخره یه روز که بیشتر نمی یام..بعد اینمه ماه....

ولی دیدی

دیدی اصلا حواسم یه اپسیلونم بهت نبود؟

ناسلامتی خودت خواستی..مرد باش و پا حرفت وایستا..

فرح


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/11/4:: 11:39 صبح

آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم،دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟. بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اند؟

فرح 4/11 85


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/11/3:: 4:56 عصر

شباهنگام خورشید قصد دیدن ماه می کند

و هر صبح ماه به خانه ای دیگر کوچ میکند

و این انتظار و پیگیری آنقدر دامه می یابد

تا بالاخره یک روز یک شب

خسوف رخ می دهد!!

فرح

3/11/85


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/10/28:: 12:31 عصر

امروز دلم گرفته..از هر چی دنیاس دلم گرفته ..خستم...

حس می کنم زندگیم بدون اون بی معناست....نه..اشتباه برداشت نکنین..خیلی وقته که دیگه دوسش ندارم..دلم براش تنگ نمیشه..حتی دیگه تو رویاهای شبانمم بهش فکر نمیکنم.....البته الانا که خیلی خسته میشم..تا تو رخت خوابم بخوابم خوابم می بره...ولی دیگه حتی تو اوج شادی ها و غمهامم یادش نیستم...دیگه ارزش پشه ها برام بیشتره تا اون ..چون دستامو تکون می دم تا پشه ها رو از خودم دور کنم...اما برای اون نه تلاشی..نه فکری..نه حرکتی...آفاشو چک نمی کنم...حرفی ازش نمی زنم..حتی اگر به جا باشه..شده برام عین بی تفاوتی هام:))

چند روز پیشا جایی دعوت بودم. می شد به بهترین بهانه ببینمش..خوش تیپ کنم و برم...می شد به راحتی کنارش بشینم یا از جلوش رد شم..تا بوی عطرم که همیشه توش نفس می کشید و فرداش که می یومد خودشو تو عطر خفه می کرد همچین بره تو دماغش که دیگه حتی اگه فرداش کل شیشه عطرشو رو کلش خالی کنه بوی خودشو حس نکنه...اما حتی یه لحظه هم فکر نکردم که برم....اسمش و خودش هر دو برام بی معناست...

اما از این بی معنا بودنها خستم..با ادمای زیاد و خوبی آشنا شدم..آدمای حسابی ومدارک و مدارج عالی..با اخلاقای گاها خوب...اما نمی تونم بهشون فکر کنم

گاهی حسابی می خندم..از ته دل...اوناییو که باهاشون جدا می خندمو دوست دارم...چه مرد چه زن...بزرگ یا کوچیک..درست مثل دوستان صمیمی دانشگاهیم...

گاهی هم بزرگ یا کوچیک یه پیشنهاداتی می دن که ادم شاخاش درمی آد ولی من نمی تونم به هی کدومشون فکر کنم..اونا که گندن که میشه کثافت کاری و گناه..اونایی هم که زن ندارن و ادم حسابینم که ..نمی دونم چرا تو دلم نمی رن:(((

ولی خب فکر کردن به هیچ کدومشون کار من نیست..اونا که مردن که میشه کثافت کاری..حتی فکرشم گناهه..حتی اگه اونا بخوان...و اونا هم که زن ندارنم که ..... عین ماهیای لجن زار ازشون بدم میاد..

ولی نه..می دونم..این به خاطر اون نیست..اخلاق خودمه..من از بچگی بی تفاوت بودم...شاید به همین دلیل بود که تونستم و بهش گفتم تو کل عمرم فقط از سه نفر خوشم می اومده و با هیچ کدوم غیر اون حرف نزدم و دوس نشدم و اون تعجب کرد و گفت فقط سه تا؟؟؟

من بین پسرا بزرگ شدم..باهاشون می تونم اگه بخوام کلی صمیمی بشم و ... ولی نمی تونم دوسشون داشته باشم...اونا صداقت ندارن...شهامت ندارن...

خدا اینهمه پسر آفریدا اما نمی دونم چرا یکیشونو برا من نیافرید:(((( هیچ کدوم عرضه ندارن..:(((

حالا من موندمو کارای روزمره...من از روزمرگی خوشم نمی یاد..البته اینجا هر روز یه چیز تاره یاد می گیرم..اما این تازگی به تازگی عشق نیست:(((

امروز تو بیمارستان چند نفر زجه می زن..رو زمینا..فکر کنم طرفشون مرده بود..منم گریه کردم...آروم....و باد سرد کمکم کرد تا روسریمو شل کنم و بدم جلو و بغضمو فرو بخورم..و باد اونقدر تند می اومد که اشکامو پس می زد تو چشمام...

به خدا گفتم کاش می شد زندش کنی..کاشکی هیچ کس نمی مرد...دوری از عزیزان سخته...

خب اینم از حرفای جسته گریخته ی این همه مدت...یه اهنگ تو گوشمه..ولی براش شعری ندارم...

 

فرح

28/10/85


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/10/18:: 6:4 عصر

خدمت آقای کامی عرض شود که منظور من سختی نبود...یادداشت من مبنی بر احساس رضایتی بود که در حال حاضر با وجود یه نفر می کنم و اون یه نفرم خداست!

و اما یه اس ام اس جالب و البته قدیمی که برای من تجدید خاطره شد :

فاصله ها :

از نفرت تا علاقه یک محبت

از دشمنی تا دوستی یک لبخند

از دوستی تا صمیمیت یه اس ام اس.

فرح

6/10/85

یعنی دو ماه مونده به کنکور و من که تا خرخره عذاب وجدان گرفتم برای درسم:(((که هیچی نخوندم:(((((((((((

شاید گاهی خودمو دلداری بدم که من فقط همین یه رشته رو می خوام نه یه رشته دریت بنابراین مجبورم یه سال بمونم ولی حتی فکر اینکه دانشگاهم حداقل از یکی دو سال دیگه دوباره شروع بشه داره دیوونم می کنه

اصلا نمی خوام تو این موقعیت بمونم!:((


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/10/6:: 9:44 صبح

آوایی از سکوت

که من ...اینجایم

نوری از قعر تاریکی

که من هنوز تابانم

می توانم

سیاهترین شب ها را

روشن کنم

اگر تو با من باشی

همیشه و هر جا

دوستت دارم و به تو سوگند می خورم

به عظمتت

به معرفتت

به محبتت

قسم

که حضورت را

آتشی جهنمی است

نشان

...که فرامیگیرد

دگرم نیست نشان

در تو من محو شدم..

فرح

 


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/10/6:: 9:28 صبح

بگو که فقط اوست که خداوند است و آفریننده انسان و سزاوار پرستش قبل از انکه هیولای مرگ برتو فائق آید نه چونان فرعون باش که زمانی که در موج های خورشان در تلاطم بود دست های بندگی را دراز کرد اما............ ......... .


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/10/6:: 9:21 صبح

آدمها از بودن با بعضی ها حتی در اوج خستگی هاشون به شدت شاد می شن و انرژی می گیرن.

و از بعضی های دیگه فقط دلگیری و خستگی می مونه.

کاش خاطرات تمام آدمها شاد بود....

کاش اس ام اس بازی ها فقط محض کارا نبود...ایمیل فلانی..شماره فلانی...فلان پروژتو می دی.....جواب سوال زیر چی میشه.....

و این روزا دیگه نه خودم به وبلاگم سر می زنم نه اونی که همیشه....

الان دیگه همه چیز برام طبیعی شده! و دلم می خواد به اوج برسم! اونجایی که تو رویاهام ساختم...

و الان دیگه از نبودن با تو دلتنگ نیستم. شاید بدترین چیزی که تو زندگی می تونست نصیبم بشه تو بودی...

دوست داشتن از سر دلسوزی...دلسوزی ای که تو رو مغرور کرد..مثل آدمهای بزرگ با تو رفتار کردن..اشتباه بود اشتباه...گذشت و فروتنی گاهی در برابر بعضی آدمها بزرگترین گناهه و تو یکی از اونها هستی...

ازت متنفرم

فرح

6/10/85


نظرات شما ()

<      1   2      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

91767:کل بازدید
12:بازدید امروز
18:بازدید دیروز
درباره خودم
زنیت
فرحناز
I LOVE music. It makes me fresh ang afresh, and new and new. I love playing guitar n I love swimming,skating, walking, basketbal,bicycle riding,....n NE thing with speed can be an enthusiast ,in my opinion;)l. I can love more :d ie. purfume can be the smell of life, 4 me;)
لوگوی خودم
زنیت
لوگوی دوستان













لینک دوستان

پر پرواز
دوزخیان زمین

فهرست موضوعی یادداشت ها
زنیت[20] .
بایگانی
مقدمه
آرشیو 2
دلتنگی های همیشگی
خاطره
اشتراک