سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زنیت
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
همچنان که خورشید و شب با یکدیگر جمع نمی شوند، خدا دوستی و دنیا دوستی با یکدیگر جمع نمی شوند . [امام علی علیه السلام]
نویسنده : فرحناز:: 87/1/26:: 10:44 عصر

سلام به همه

ولی نمی دونم چی باید بنویسم؟!؟؟!؟!

6 ماه ن 7 ماه گذشته ها! تاریخ و از این رو چک کردم...ولی انگار هیچ چیزی برای گفتن ندارم! یعنی اصلا حوصله ی حرف زدن ندارم.

مثل همیشه گاهی از خدا تعجب می کنم..گاهی هم دلگیر می شم وگاهی خوشحال..که هیچ کدوم این خوشحالی ها و ناراحتی ها دوامی ندارن..حتی یه روز

دیگه گاهی ساعتها کار می کنم و خبری از آهنگ نیست..یه دلیلشو می دونم! آهنگ جدید گیر نیاوردم که بخوام گوش بدم منم که نمی تونم یه آهنگ و سه دفه گوش بدم:(

نن زندگی سخته ها!

تو این همه مدت یه عالمه اتفاق افتاده....یه عالمه تجربه کسب کردم..حس پیر شدن دارم!!!

اینجاهم که تبدیل شده به دفتر خاطرات من! ولی خوبیش اینه که مثلا بعد از 6 ماه و یه سالو 2 سال یی لوک بک به زندگیم دارم...ننن نباید از کلمات خارجی استفاده کنم! خیانته! به خصوص اینکه با حروف فارسی بنویسمش!! این گفته ی یه آدم مدعیه که فکر کنم تو کل عمرش اگه یه دفه حرف راست زده بود همین بود!

جاتون خالی یه مدتی همه جا بودم جر ایران...بعضی وقتاش سخت بود..من وطنمو دوست دارم..ایرانم! امسال سال تحویل اینجا نبودم:( یه ذره از هفت سینمو برده بودم ..به زور یه دسته گل و یه برگ بزرگ جای سبزه گیر آوردم! سرکه هم نداشتم! جاش سویا گذاشتم! ولی خب 7 سین 7 سینه دیگه..البته ماهی هم نداشتم..تن ماهی داشتم :د

نمی دونم به وقت ایران کاملا درست خوندم یا نه....

تو این لویزیونم چه وری می زنن نمی دون شرقیا اینجورین و غربیا اینجوری ها...والا خیلی مهربون بودن..گاهی مهربونتر از ایرانی ها

اصلا هم براشون مهم نبود که من ایرانیم و ما تو تحریمیم یا....

ادمایی که در حد تنفر عوضی بودن عربا بودن! هیچ جا حتی تو اروپا هم آدم نیستن...

گاهی باید کلی برا بعضی ها توضیح می دادم که ما ایرانیا با عربا فرق داریم...خوشبختانه اورپایی ها بعد از یه کم معاشرت تفاوت ایرانیها و عربها رو می فهمیدن..

متاسفم که ما صرفا به خاطر اینکه اسم اونا مثلا مسلمونه مجبوریم باهاشون رابطه داشته باشیم

و متاسف تر هستم از اینکه این چیزی که همه تو بوق و کرنا می کنن که فرهنگ اروپایی ها و امریکایی هاست و این کثافت کاری هایی که اخیرا تو ایران هم داره مدمی شه همشونو تو عربها نهادینه می دیدم!!! این فرهنگ عربیه نه اروپایی نه امریکایی نه شرقی...

و متاسفم که قوانین حقوقی زن و مردها هم دارن به این سمت می رن!!!

نمی گم با امریکایی ها یا اروپاییها موافقم..نه ..اگه بودم شاید خودمو جای اونا جا می زدم نه اینه سال تحویلمونو هم به اونا یاد بدم...

ولی اونچه که من با چشمام دیدم و تجربه کردم خیلی با این تبلیغاتی که میشه متفاوته

ولی یه چیزی هم که دوست دارم به همه بگم اینه که فکر نکنن غرب یا این به اصطلاح خارج! آخر همه آرزوهاست که می تونه برآورده بشه...اینو جدی می گم!!

زنده با ایراااااااااااااااااااااااااااااااااانممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

 

فرح!

یادم باشه این اسممو هم عوض کنم

هر چند که اصالت پادشاهیشو دوست دارم و به این آدم معتقدم ..کاری ه به کار بازیهای سایست ندارم..برام مهمه که جایی که همه ملکه های دنیا بویی از تحصیلاتو سواد و انسانیت نبردن ملکه ی ایران یه مهندس بوده!!! که با همه پوان های مثبتش زیبا هم بوده...

ولی به هر حال اسمش ریشه ی عربی داره! می خوام هر چی ح و ع و غ و ث و ص و ض و ایناشت از تو الفبامون حذف کنم و هر چی پژگچ ه تو کلماتم بیارم.

 


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 86/6/7:: 3:47 صبح

سلام بر مهدی

یگانه منجی

..

روزها می گذرند..پی از پیِ هم!

و چه زود فراموشکار می شویم

می خواهم حقیقتی را به تو ای عزیز اعتراف کنم

هنوز دوستت دارم

هرچند می دانم این دوست داشتن بی منطق و شاید بی فایده ست..

هر چند که می دانم اشتباه است

هر چند که امشب..یک شب مهمانی بود

 شبی بود که آرزو داشتم کاش تو به جای این پسر بودی

شبی که باید به او فکر کنم...اکنون یاد تو هستم

و به تو می اندیشم...

هرچند که مدتهای مدیدی بود از کوچه باریکه های خاطرم گدر نکرده بودی!

اما امشب

تمام عبورها و گذرها به تو ختم شد

ای همیشه ماندگار..

در ذهنم

قلبم

و در وجودم

....

از همین دور  دور ها

تو را می بوسم!

عزیزم...

فرح

7/6/86

نیمه شعبان 86

 

و تو ای مهدی جان ..تولدت مبارک:)

دوستدارت ....

فرح...درست مثل همیشه!

:

به امید دیدار..هر چه زودتر:)


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 86/4/11:: 11:38 عصر

آدما گاهی به هم عادت می کنن

گاهی خیلی زود!

یه جوری عجیب و زود

 

چه جوریه که یکی زندگیش دلش براش پر نمی کشه

ولی زندگی دیگران میکشه؟

 

خداجونم من پروزا زندگی دیگرانو نمی خوام

شریکم ولی شراکت سر خودمو نمی خوام

سهم منو جدا کن

 

و امروز هیچ خبری نیستL

اونچیزایی که همه می گن خبر خوشحالی

داره منو دیوونه می کنه

خداجونم میشه امتحان بسه؟!

مگه من چی کار کردم؟

 

من طاقت گناهاتو ندارم

 

ولی کاش

کاش

این زندگی

یا سامون می گرفت

یا تموم میشد

 

کاش

کاش

یکی یادش می موند که یکی اینجا منتظرشه

که بگه...

ز...............

 

من این کلمه رو به شریک و خانم مهندس ترجیح می دم

 

حالا میشه امتحان بسه

دلم چه زود براش تنگ شده؟!!!!!!

ولی انگار دلش دریاست

کاش می یومد و از این فکرای بدبختی در میاورئL

کاش

می دونم

شاید همش یه بازیه

نه شطرنج

که منچ

 

من

من

خسته شدم

می دونی چی دارم می گم

چی میخوام

و چی فکر می کنم

 

کاش حداقل دریارو می فرستادی تا منو از شر این همه فکرای بد راحت کنهL

 ولی انگار امشب...........

 

از کارات گیج و گنگم:(

 

فرح


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 86/4/1:: 1:37 صبح

امروز آخرین روز بهاره

آخریِ آخری

نمی دونم بازم بهاری برای من هست یا نه؟!

فقط می تونم بگم نی دونم..نه انشا ا... نه خدای نکرده..

همین

نمی دونم بازم بهاری هست یا نه!

و فردا که جمعست! نمی دونم چند تا جمعه ی دیگه هست!

چند تا جمعه در انتظار اون

و چند تا جمعه، با اون!؟

ولی روزای آخرِ این بهار ..خیلی تنها بودم...تنها و ناامید و درمونده..دیگه محاله که از دست کسی کاری بربیاد:((

ناخوشی های ساعت ها به طول می انجامن و خوشی ها با لحظه ای ناپدید می شن!

سخته..کسی باهات حرف نزنه..همش منتظر نشونه هاش باشی و این انتظارت مدام به طول بینجامه

خستم و بی اشتها...

هدفدار ولی ناامید و منتظر! منتظر بارون رحمت! بارون که نه!..یک قطره آبِ رحمت!

کاش بارون بباره..حتی الان که تابستون شده!

کاش!

فرح 31/5/86


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 86/3/27:: 2:29 صبح

و او خلق کرد، زمینی را که بر آن نهرها جاری بود. نهرهایی جاری از زلالِ پاک و همه معترف ذات او.

و آنچنان وجود خود رابر پیکره ی زمین گسترانید که وجودش ذره ذره ی جهان را فرا گرفت.

و از دیده نهان شد.

نان شد و آنچه از او بر جای ماند صدای زلال چشمه ها بود و نغمه ی پرندگان

صدای زندگی

 

کمی که از تصنعات زندگی دور می شویم

انگار وجود خدا یک تکه می شود!

عظمتش

قدرتش

بیشتر آشکار می گردد!

صدایش مثل سکوت!

 

و سکوت گاه چه صدای زیبایی است!

 

در اعماق وجودم رخنه می کند...و مرا آرام می کند

از قدرتش، نیرویی دوباره می گیرم.

 

کاش هیچ وقت مجبور نبودیم برای زنده ماندن و پیشرفت اینگونه تلاش کنیم! کاش کمی آرامش بود! کمی آرامش!

فقط کمی آرامش

از وجودِ آرامِ بیکران!

کاش از انچه به ما می بخشید، آرامش هم تکه ی پاره ای از آن بخشیده ها بود!

فرح

و من باز هم تاریخو درست بلد نیستم! درست مثل همیشه!


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 86/3/14:: 2:13 صبح

خداجونم دلم بدجوری گرفته:(((

هنوزم می شنوی؟:((((((((((((


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 86/2/17:: 7:40 عصر

می گن یکی اون بالا هـــــــــست...که هممممممممممه چیو می دونه...می بینه...می ده و می گیره...یکی اون بالا هست...که همییییییییییشه دوست داره..اونقدر که از بدی هات دلش می گیره...وقتی باهاش دعوا می کنی سکوت می کنه و به حرفات گوش می ده..فقط گوش می ده..ولی بهت بد نمی کنه! گاهش حتی در برابر اون همه ناسپاسی، برات یه هدیه می ده..به هدیه ی گننننننده! اونقده بزرگ و خوب که دیگه یادت میره همین چند روز پیش چقده دلت گرفته بود و همه ی زمین و زمانو به باد ناسزا می گرفتی!

یکی اون بالا هست، که اگر چه ما فکر می کنیم ازمون خیییییییییییلی دوره..قده تموم آسمونا! ولی خیلی نزدیکه..این ماییم که فکر می کنیم دوره! بس که بدیم و ذهنمون نخودیه..دورو ورمونو که نگاه کنیم می بینیم صدامون قبل اینکه به مادرمون برسه به خدا رسیده! دورمون پره از سبزه ها و گلایی که دستشونو رو به خدا دراز کردن و به سوی اون رشد می کنن..خورشید فقط بهانست...این خوابیدنا..بیدار شدنا برای ساختن دنیای زیباییه که ما آدما جز بدی و زشتی توش نکاشتیم...گلا می خوان بهمون بگن ببین خدا هر چیو که ساخت زیبا بود و رشد کننده..ولی ما آدما چی ساختیم؟ فکر کنم بزرگترین چیزی که ساختیم چند تا برج باشه و کیک و ساندویچِ چند متری!! چیزایی که ثابتن..چیزایی که وقتی خلقشون می کنیم، به جای رشد فقط و فقط پس رفت می کنن! حتی ثابتم نمی مونن!

جز خیانت و بدی به هم چی می دیم؟ اِی ...در ازای هر هزار تا بدی به هم شاید یه سر سوزن محبت و خوبی به کسی بکنیم..که اگه عدالتِ خدا نبود اون ذه هم تو کوه بزرگ بدیهامون گم می شد. قمقمه ی آبمونو تو سفر تو کولمون قایم می کنیم مبادا کسی ازمون آبی بخواد..می خوایم از خورشیدم دریغش کنیم..مبادا یه قطرش بخار بشه و بباره رو یه زمینِ خشک و بی علف! سخاوت ما همینه! همش همین.

یکم بیایم مهربون تر باشیم...مگه آروزی همه مون بزرگتر شدن و مهم شدن نیست؟ پس بیایم مثل خدا باشیم! مثل خدا! پر سخاوت و با وفا، مهربون و ساده! درست مثل خدا!


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 86/2/13:: 12:57 صبح

امشب باز...

باز یادت کردم

امروزم را ...سیه کردم

گنه کردم...اگر تقصیر ...بد کردم

....

سفره ی دلم را باز هم امروز بروی سنگ قبر خاطراتت باز کردم

همه گل های خشک و پرپر و هر هرزه ی روئیده اش را کندمو

به جایش.. رویاندم از نو، گل های تازه ی شب بو و ارکیده

مباد آن شب که عطر شب رووُم آرام گیرد در بستر قبرت به زیر خاک

مباد آن صبح که ارکیده نگردد باز.. بخوابد باز در آغوش مرگ و تنهایی

بخواب آرام، ای پاکیزه در یادم..بخواب شاید که من، آرام گیرم باز

باشد، که من آرام گیرم باز

باشد، که من آرام گیرم باز

باشد، که من آرام گیرم باز

باشد، که من آرام گیرم باز

بخواب آرام، شاید که من آرام گیرم باز

 

از آن ترسم که روزی بر سر بالینِ خاطراتِ تو، به جای شب بو و ارکیده، نهالِ سیب بککارم.

فرح

12/2/86

 


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/11/14:: 2:46 عصر

«روز اول ، که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی ، من نریمیدم ، نگسستم
باز گفتم که : تو صیادی و من آ هوی دشتم
تا بدانم تو درافتم همه جا گشتم و گشتم»

فرح

14/11/85


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/11/14:: 2:44 عصر

«تو ، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت ، من هم ، محو تماشای نگاهت»

اینم شعری بود که من دوستش می دارم

فرح

14/11/85


نظرات شما ()

   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

94214:کل بازدید
11:بازدید امروز
8:بازدید دیروز
درباره خودم
زنیت
فرحناز
I LOVE music. It makes me fresh ang afresh, and new and new. I love playing guitar n I love swimming,skating, walking, basketbal,bicycle riding,....n NE thing with speed can be an enthusiast ,in my opinion;)l. I can love more :d ie. purfume can be the smell of life, 4 me;)
لوگوی خودم
زنیت
لوگوی دوستان













لینک دوستان

پر پرواز
دوزخیان زمین

فهرست موضوعی یادداشت ها
زنیت[20] .
بایگانی
مقدمه
آرشیو 2
دلتنگی های همیشگی
خاطره
اشتراک