زنیت | |||
امروز دلم گرفته..از هر چی دنیاس دلم گرفته ..خستم...
حس می کنم زندگیم بدون اون بی معناست....نه..اشتباه برداشت نکنین..خیلی وقته که دیگه دوسش ندارم..دلم براش تنگ نمیشه..حتی دیگه تو رویاهای شبانمم بهش فکر نمیکنم.....البته الانا که خیلی خسته میشم..تا تو رخت خوابم بخوابم خوابم می بره...ولی دیگه حتی تو اوج شادی ها و غمهامم یادش نیستم...دیگه ارزش پشه ها برام بیشتره تا اون ..چون دستامو تکون می دم تا پشه ها رو از خودم دور کنم...اما برای اون نه تلاشی..نه فکری..نه حرکتی...آفاشو چک نمی کنم...حرفی ازش نمی زنم..حتی اگر به جا باشه..شده برام عین بی تفاوتی هام:))
چند روز پیشا جایی دعوت بودم. می شد به بهترین بهانه ببینمش..خوش تیپ کنم و برم...می شد به راحتی کنارش بشینم یا از جلوش رد شم..تا بوی عطرم که همیشه توش نفس می کشید و فرداش که می یومد خودشو تو عطر خفه می کرد همچین بره تو دماغش که دیگه حتی اگه فرداش کل شیشه عطرشو رو کلش خالی کنه بوی خودشو حس نکنه...اما حتی یه لحظه هم فکر نکردم که برم....اسمش و خودش هر دو برام بی معناست...
اما از این بی معنا بودنها خستم..با ادمای زیاد و خوبی آشنا شدم..آدمای حسابی ومدارک و مدارج عالی..با اخلاقای گاها خوب...اما نمی تونم بهشون فکر کنم
گاهی حسابی می خندم..از ته دل...اوناییو که باهاشون جدا می خندمو دوست دارم...چه مرد چه زن...بزرگ یا کوچیک..درست مثل دوستان صمیمی دانشگاهیم...
گاهی هم بزرگ یا کوچیک یه پیشنهاداتی می دن که ادم شاخاش درمی آد ولی من نمی تونم به هی کدومشون فکر کنم..اونا که گندن که میشه کثافت کاری و گناه..اونایی هم که زن ندارن و ادم حسابینم که ..نمی دونم چرا تو دلم نمی رن:(((
ولی خب فکر کردن به هیچ کدومشون کار من نیست..اونا که مردن که میشه کثافت کاری..حتی فکرشم گناهه..حتی اگه اونا بخوان...و اونا هم که زن ندارنم که ..... عین ماهیای لجن زار ازشون بدم میاد..
ولی نه..می دونم..این به خاطر اون نیست..اخلاق خودمه..من از بچگی بی تفاوت بودم...شاید به همین دلیل بود که تونستم و بهش گفتم تو کل عمرم فقط از سه نفر خوشم می اومده و با هیچ کدوم غیر اون حرف نزدم و دوس نشدم و اون تعجب کرد و گفت فقط سه تا؟؟؟
من بین پسرا بزرگ شدم..باهاشون می تونم اگه بخوام کلی صمیمی بشم و ... ولی نمی تونم دوسشون داشته باشم...اونا صداقت ندارن...شهامت ندارن...
خدا اینهمه پسر آفریدا اما نمی دونم چرا یکیشونو برا من نیافرید:(((( هیچ کدوم عرضه ندارن..:(((
حالا من موندمو کارای روزمره...من از روزمرگی خوشم نمی یاد..البته اینجا هر روز یه چیز تاره یاد می گیرم..اما این تازگی به تازگی عشق نیست:(((
امروز تو بیمارستان چند نفر زجه می زن..رو زمینا..فکر کنم طرفشون مرده بود..منم گریه کردم...آروم....و باد سرد کمکم کرد تا روسریمو شل کنم و بدم جلو و بغضمو فرو بخورم..و باد اونقدر تند می اومد که اشکامو پس می زد تو چشمام...
به خدا گفتم کاش می شد زندش کنی..کاشکی هیچ کس نمی مرد...دوری از عزیزان سخته...
خب اینم از حرفای جسته گریخته ی این همه مدت...یه اهنگ تو گوشمه..ولی براش شعری ندارم...
فرح
28/10/85
94077:کل بازدید |
|
3:بازدید امروز |
|
6:بازدید دیروز |
|
درباره خودم
| |
فرحناز
I LOVE music. It makes me fresh ang afresh, and new and new. I love playing guitar n I love swimming,skating, walking, basketbal,bicycle riding,....n NE thing with speed can be an enthusiast ,in my opinion;)l. I can love more :d ie. purfume can be the smell of life, 4 me;) | |
لوگوی خودم
| |
لوگوی دوستان | |
| |
لینک دوستان | |
فهرست موضوعی یادداشت ها | |
زنیت[20] . | |
بایگانی | |
مقدمه آرشیو 2 دلتنگی های همیشگی خاطره | |
اشتراک | |