زنیت | |||
تازه از راه رسیدم
گرچه که دلگیر
و این روزها باز هم بارانی
است....
امروز اونقدر تو ده دقیقه
خیس شدم که کفشام پر از آب شده بود و تا سه نسل لباسی که تنم بود از خیسی تو تنم
زار میزد
خدا رو صد هزار بار شکر
کفشام سوراخ نبود
این آب بود که از ساق
پاهام و بالای کفشام رفته بود توی کفشمو...
توی این روزا موندم
همه چیز معلقه
عوض کردنهای دانشگاه..
و من نمی دونم کجا
برم....و چی کنم....
خودمو بابت مشکلاتم قانع
می کنم که دختر اینم خب یه مسئله است دیگه باید حلش کنی...باید پای هدفت وایستی تا
برنده باشی...و بعد...
صبحا که از خواب پا می شم
و اتاق خالیمو می بینم گاهی گریه م می گیره...به یاد پدرم...مادرم...برادرم....
اینکه موقعهایی که خسته
بودم و صبح دیر پا میشدم بابایی جونم اینقدر پاهامو ماساژ می داد تا بیدار بشم...
و حالا اون دختر لوس و
مغروری که شاید خییییییییییییلی چیزا داشت که هر کسی حسرت یکیشو می خرد و بوی عطرش
حتما باید توی فضا می موند وقتی رد میشه از توی راهروی خونه...
شده آدمی که توی اتاقش
سبزی داره و بزرگ شدن جعفری رو توی اتاقش می بینه...شده آدمی که لباساشو که با
ماشین لباسشویی می شوره خدا رو شکر می کنه که باز لااقل مجبور نیست لباساشو با دست
بشوره...یا فکرمی کنه یعنی میشه جای بعدیش هم لباسشویی داشته باشه...؟...شده دختری
که توی خونه رولت و شیرینی درست می کنه..ماست درست می کنه...ظرفاشو بلافاصله عجله
ای می شوره و خشک می کنه و می ذاره تو اتاقش... اون ادمی که یه روز می گفت نه فلان
کار level مو می یاره پایین و فکر
می کرد اگر به جایی برسه که حتی احتمال بده کار سطح بالایی پیدا نکنه بلافاصله برمیگرده....دختری
که 1000بورو در ماه رو غر می زد و میگفت وای چه کم..شده
دختری که به یورو به یورو قانعه و فقط می خواد که کار کثیفی نکنه ...که نکنه خدا
خوشش نیاد!!
و این خدا کجاست
و جالبیش اینه که همیشه
دنیا اون جوریه که آدم می بیندش...
تغییرات درونمو حس کی کنم..بچه
که نیستم..می دونم از نظر روحی خیلی بهم فشار اومده...می دونم خیلی چیزا که بد ی
دونستم الان دیگه از نظرم بد نیست....
می دونم باید سعی کنم شاید
باشم اما تو اوج شادی هم حتی یهو به پوچی می رسم.....
منتظر خداییم که همیشه
داشتمش
و ناراحتم و سردرگم.....
یادمه قبل اومدن وقتی رفتم
مشهد یه دلیلش این بود که امام رضا هم غریب بود...
به امام رضا گفتم منم دارم
می رم غربت..همونجوری که من بهش سر زدم..اونم به من سر بزنه..
و الان تو این گرفتاری ها،
هم خدا رو شکر می کنم
و هم اینکه بیشتر توقع
دارم..
از خدا
خدااااااااااااااااییییییییییییییی می خوام....نهایت قدرت و حکمت و جودی که از خدا
می شنناسم رو می خوام
و راستی که تحملش در
تنهایی سخته.....
اینجا پولمو خیلی از دست
دادم..
غرورمو از دست دادم
خانوادم اینجا نیستن و
نوازش شدنو از دست دادم
عشقمو از دست دادم....
پویا گرچه گفته بود تا
برسه ایران اونجا ارزون تره و بهم زنگ می زنه
ولی هیچ وقت زنگ نزد
زنگ نزد که هیچ
حتی یه بارم که خیلی
نگرانش شدم و تلفنو جواب داد خیلی سرد حرف زد
یه لحظه خندوندمش اما بعدش
دوباره رفت تو فاز غرورش
ولی نفرینش نمی کنم
....شاید اونم خیلی سختی کشیده..شاید....شایدم زیادی همیشه همه چیز و داشته...نمی
دونم
گاهی هم به خودم می گفتم
دختر چرا رفتارشو تحمل می کنی..اما خب لعنتی همش سر اینه که همش می خوام درکش کنم
که نکنه اونو هم بدیهای دنیا اینقدر بد کرده...ولی خب آدمی که نمیشه خییییییییییییلی
بد بشه به بهانه ی بدی زمونه....
ولش کن
دارم از دلم بیرونش می کنم
چون خب منم آدمم
من که اونو درکش می کردم و
پاشم وایستادم..اون خودش نخواست...اونم باید منو درک کنه و بهم احترام بذاره..منم
آدمم...ادامه ی چنین رابطه ای که از طرف من اینقدر صادقانه باشه و اون حتی درکش هم
نکنه نهایت حماقته...اون خودخواهه...شایدم بحثهای روانشناسیه که ادم وقتی چیزی رو
داره دیگه همچین دلش براش نمی طچه..ولی خب اگر اونم ادمیه که صداقتو راستی و عشقو
درک نمی کنه پس لیاقت داشتنشو نداره...و من هم دنبال چنین چیزی نیستم..من عاشق
مردیم که در نهایت غرور و داشتنها در نهان
و رفتار با آدمها درست رفتار کنه و قدر عشق رو بدونه..آدمی که بتونم میشه باهاش
صادقانه حرف بزنم و راحت باشم و نخوام از ترفندهای روانشناسی استفاده کنم...ادمی
که خائن نباشه و صادق باشه و عاشق...ادمی که من خوشحالش کنم و از بودن با من
خوشحال باشه....ولی خب پویا آدم دائمی نیست...باید با همون آدمای موقت باشه...که
هر وقت تنها شد یا چیزی نداشت دیگه کسی نخواد باهاش باشه....اون خودشم اینجوری
دوست داره پس.....من باید برم..باید برم و اگر خدا خداییه که ته دل منو می دونه و
کمک حال منه به عنوان کسی که خلقش کرده و نیت بدی هم نداره، پس شاید شاید روزی
سعادت واقعی رو بهم نشون بده...
و اون اگر بخواد همه چیز
شدنیه...
فرح
94417:کل بازدید |
|
6:بازدید امروز |
|
7:بازدید دیروز |
|
درباره خودم
| |
فرحناز
I LOVE music. It makes me fresh ang afresh, and new and new. I love playing guitar n I love swimming,skating, walking, basketbal,bicycle riding,....n NE thing with speed can be an enthusiast ,in my opinion;)l. I can love more :d ie. purfume can be the smell of life, 4 me;) | |
لوگوی خودم
| |
لوگوی دوستان | |
| |
لینک دوستان | |
فهرست موضوعی یادداشت ها | |
زنیت[20] . | |
بایگانی | |
مقدمه آرشیو 2 دلتنگی های همیشگی خاطره | |
اشتراک | |