سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زنیت
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
[ و او را گفتند : اى امیر مؤمنان چه مى‏شد اگر موى خود را رنگین مى‏کردى ؟ ] رنگ کردن مو آرایش است و ما در سوک به سر مى‏بریم [ و از سوک رحلت رسول خدا ( ص ) را قصد دارد . ] [نهج البلاغه]
نویسنده : فرحناز:: 85/5/16:: 6:1 عصر

«بر روی شن های ساحل نوشتم...

 

              بر تنه ی سخت درختان نوشتم...

 

                             در دفتر یادبود دوستان نوستم...

 

آب شن ها را شست....

 

                      باد درختان را شکست....

 

                                        دفتر یادبود دوستان پاره شد....

 

ولی هیچ چیز نتوانست..

 

                               نام تو..

 

                                         یاد تو..

 

                                                 و عشق تو را از یاد ببرم..»

فرح

حس می کنم یه عمر گذشته..یه عمر از آخرین باری که همو دیدیم آخرین باری که با هم حرف زدیم و یه عمر از اخرین باری که با هم خداحافظی کردیم..برای همیشه

چند بار شمردم حتی یه هفته هم نشده...تازه شده 6 روز ! 6/1/1:((

و من تو این 6 روز اندازه تمام عمرم ژیر شدم و زجر کشیدم..

نمی دونم الان کجایی، چی کار می کنی؟ خوبی یا نه؟؟؟عزیزیم ولی هر جا که باشی یاد من همراهته..همیشه و هر جا ..تا همیشه...و برای همیشه:((:((:((


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/5/15:: 5:10 عصر

مدتیه که می خوام بنویسم

از یه تفکر، از یه حقیقت، از یه واقعیت تلخ

که گاهی ما ادما بهش فکر نمی کنیم

اما باید باورش کنیم

اگه یه کم فکر کنیم حتما باورش می کنیم

و اما این واقعیت در ارتباط با زندگی همموننه و در ارتباط با حرف یه دوست..البته دوست که ..نمی دونم شایدم ماها بیشتر باهم دوستیم، بیشتر به فکر همیم و با هم همدردیم تا آدمایی که فقط اسم دوست روشون می خوره..

و اون دوست جناب آقای مدیره

جواب حرفشونو مدتهاست که می خوام بدم اما بیشتر درگیر خودم بودم و گرفتاریا و غصه هام تا...و امروز با دیدن تیتر "عدالت تعطیل تا.." تو سایت فکر کردم بهتره حرفمو بنویسم

می گین عدالت تعطیل

اما عدالت چیه؟و بی عدالتی چی؟

گاهی خودمم نمی دونم

شاید بشه گفت کشته شدن آدمای بی گناه و شاید بشه گفت کشتن ادما به دلیل یک گناه!

نمی فهمین نه؟باشه بیشتر توضیح می دم.فقط امیدوارم هر کی اینجا رو می خونه بی طرف قضاوت کنه و با اولین کلمات جبهه نگیره

چند روزی مدام تو انقلاب کار داشتم و از اونجا رد می شدم..یه آقاهست که مدام یه آیه ای رو می خونه و از مردم برای مردم لبنان کمک می خواد.

دلم براشون می سوزه..لبنانیا رو می گم..باز هم ادمی که قدرتی داره داره زور می گه..داره از داراییهاش سوء استفاده می کنه..دلم می خواد کمک کنم اما درجا یه سوال می یاد تو ذهنم..پس بچه های ایران خودمون چی؟

تا وقتی تقربا هر روز از جلو شیرخوارگاه آمنه رد می شم وبچه های مسلمون،؛ هم وطن و پاک و بی ریای خودمو مشغول بازی می بینم چه طور می تونم حتی اگه یه دوزاری بخوام کمک کنم یه جوری نباشه که به اونا برسه؟مگه نه اینکه هر چی به اونا بدیم کمه؟کی می تونه بگه 1000 تومنایی که اندازه نصف پول کرایه ماشین یه روزه می تونه تمام زخمای اونا رو درمون کنه؟؟کی می تونه بگه دادن لباسایی که دیگه اونا رو نمی پوشیم به خانواده هایی که سرپرستشونو از دست دادن می تونه آبروی اونا رو بخره؟؟

اما عدالت...

وقتی تو جنگ ما رو تیکه تیکه می کردن کدوم کشور به ما کمک می کرد؟؟

همیشه هر چی که از بچگیم در این زمینه ها یادم می یاد یه وانتی وسط خیابون بوده که داشته واسه مردم اینور و اونور کمک جمع می کرده..اما هیچ وقت یادم نمی یاد چیزی رو پخش کرده باشه...بگه از طرف مردم ...

خدا اون روزو نیاره . که ما محتاج بشیم. چون ما هیچ کس و نداریم..فقط خودمونو داریم که اصولا عادت کردیم خودمونم حال همو بگیریم زیراب همو بزنیم..آبروی همو ببریم و اگه کسی صداقتی به خرج داد اونو اصلا از هستیش پشیمونش کنیم!

غیر از اینه؟

وقتی جای کمک رو سرمون بمب می ریختن..وقتی سربازامون گشنه بودن کی بهمون غدا می داد..هلال احمر کجا بود؟ سازمان بین الملل کجا بود؟ لبنان کجا بود؟ فلسطین کجا بود؟ عراق کجا؟ افغانشتان کجا؟پاکستان؟ روسیه؟؟مگه غیر از اینه که خیلی از اینا خودشون داشتن به عراق کمک می کردن؟؟

آقایونی که آدمای گرسنه مملکت خودمونو نه تنها فراموش کردین بلکه حق اونا رو هم ازشون می گیرین تا واسه خودتون 2000 متر باغ و ویلا این ور و اونور بخرین، بسه دم از عدالت نزنین.

من اصلن نمی دونم شماهایی که اینجایین واقعا کی هستین ولی حداقل چیزی که دارین یه شرکته مگه نه؟ یه شرکت که احنمالا حقوق حسابدارتون 5 برابر حقوق مهندسای جوون شرکتتونه . مگه نه؟ واضح تر ازین اگه بخوام بگم یاوه گوییه چون اونایی که باید حتما مفهوم این حرفمو می فهمن!

عالت کجاست؟

این بازی سیاسته

شما که نمی خواین بگین عربا اونقده اون زمان تکنولوژی داشتن که ما رو 8 سال کوبوندن؟شما که نمی خواین بگین فقط امریکا به عراق کمک کرد

آقایونی که خودتونو برادر عراقیا می دونین! موقعی که گلوی زن و بچه های لب مرزیو می بریدن لابد شماها تو جبهه بودین نه؟؟(ماشا الله.....هر چند می گن آدم باید زبونشو نگه داره چون زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد" این جزو معدود ضرب المثلاییه که من بلدم" و قبولش دار پس...)چقدر فراموش کار و بی فکر شدین؟؟!

چیه نکنه می خواین بگین از خون اون همه ایرونی و بچه های بیگناه کشته شده و بدتر از اون بی سرپرست و بی خونه شده گذشتین؟؟؟کیه که باید ببخشه؟؟؟؟اونا یا شما؟؟

عدالتو مفهومشو نمی دونم.گاهی فکر می کنم عدالت یعنی هر کاری ادم می کنه سرش بیاد!

دلیل خیلی از کارای خدا رو نمی دونم..گاهی بعدن می فهمم..هر چند که از خدای خودم خیلی گله دارم..چون شاید من کاریو کرده باشم اما حالا که خدا می خواد سرم بیاره موندم..چون با این کار یعنی من باید به هر خفت و خواری و زندگی دخترای وسط خیابونی تن می دادم..باید گناه می کردم و به هر خواسته ای تن می دادم تا اونچه که امروز و بعد اینهمه سال داره سرم میاد توجیهش این باشه که خودم اینجوری بودم!!!!

دلم برا لبنانیا می سوزه و برای فلسطینی ها اما آخه مگه اونا خودشون این بلا رو سر خودشون نیاوردن؟؟

فلسطینی ها شاید اوایل از اینکه زمیناشونو با پولای هنگفت می فروختن خیلی خوشحال بودن..نه؟؟اما خب گناه یا وظیفه ی ما در قبال منفعت طلبی ها و ظاهربینی های اونا چیه؟مگه غیر از اینه که طمع اونا کار دستشون داد؟؟از اونجایی خوردن که فکر می کردن خیلی سود کردن؟؟

نمی گم در برابر تیکه تیکه کردنشون می تونم حتی صورتمو راست نگه دارم تا ببینم چه جوری ی کشنشون اما ....

اینا بازیای دنیاست! بازی طمع..بازی خریت..حماقت....در یک مفهوم بازی سیاست!

دوستان عزیزِ قدیم این کشورها، لبنان و عراق و....که باهم روزگای علیه ما دست به یکی می کردن امروز خودشون افتادن به جون هم...خنده داره نه؟؟اونوقت ما به جای اینکه یه کم کمتر حق همو بخوریمو کمک کنیم تا آبروی مردممون در برابر گرگایی مثل خودمون حفظ بشه ..برا این تلاش می کنیم که آخرت خودمونو اینجوری آباد کنیم که اون دنیا بریم بگیم آهای خدا ببین من به مردم مسلمون فلان کشور چقده کمک کردم؟!ببین خدا می دونی من که وظیفه نداشتم از مال زن و بچم بدم به بچه یتیم مملکت خودم..اونوقت اونم مثل بچه ی خودم تو رفاه بزرگ می شد و ممکن بود کمتر غصه بخوره..عوضش به اونایی که مردمو تیکه تیکه می کردن و بچه هاشونو همه فامیلاشون با یه نیت خالصانه کمک کردم!!

نگذرین ..از بازی سیاست نگذرین...احمق نشین..نمی گم کمک نکنین. بکنین ولی نه اینکه آدمای دورورتونو اصلن یادتون بره که....

من تنها عیزیزمو این جوری از دست دادم که یکی از دوستاش که به من نظر داشت رفت برا اون gf پیدا کرد!

احتمالا این احمق ( عشقمو می گم ) خودشم خیال کرده ایول عجب دوستی داره که فکر تنهاییشه

اما اون آدم عوضی خیلی خوب می دونست که من از اون چندانم خوشم نمی یاد چون قصدشون می دونستم! بلکه از دوستش خوشم میاد..شاید قیافه و تیپ این ادم عوضی خیلی بهتر از عشق من بود اما من احمق نبودم که فقط به ظاهر کسی دل خوش کنم..گاهی حتی فکر می کردم این آدم احتمالا مدام فکر می کنه که اون عوضی خوشگل تره..وگاهی هم می گفتم بهتر بذار بدونه که حققتا چقدر دوسش دارم..

و همه ی این کارا انجام شد تا اون عزیز خر بشه و چمی دونم بالاخره بپسنده و قرار بشه با هم باشن تا ببینن چی میشه؟L((((!

منتظر روزیم که برگرده که بفهمه .....

اما فکر می کنین اون یگانه هیچ وقت حرفمو فهمید؟؟؟هیچ وقت ..حداقل تا الان..می دونمم که اون هیچ وقت مال من نمیشهL((هیچ وقتL((نتونستم بهش بگم اون دوست عوضیش احتمالا چه تفکری داشته که اون با gf فعلیش آشنا شده یا دوست شدهL(((نتونستمL( و اون الان از من خیلی دوره..حالا کی برا من دعا می کنه که به اون یه دونه عشقم برسم؟؟؟می دونم هیچکس!کی دعا می کنه که اون حقیقت این دوستی رو بفهمه و بدونه دوستش یه جورایی قصد داشته جای خودشو تو دل من باز کنه؟ هیچ کس..کی دعا می کنه که اون بفهمه دختری که من حقیقت وصفشو شنیدم بهترو صادق تر از من نیست؟هیچ کس؟

خواستم نفرینش کنم اما شاید بهترین نفرین این باشه که یکتا هیچ چیزیو نفهمه و بعدشم می خواد دختره قدرشو واقعا بدونه یا نه..اصلا بذار با یه آدامس جوئیده باشه و به خیال خودش خوشبخت باشه..نمی دونم اصلن نمی دونم شاید اینم یه مفهومه خوشبختیه..که ادم  چشماشو به روی حقایق ببنده

به اینا می گن بازی دنیا..سیاست!!و وقتی ادمی فکر داره هرگز تو این بازی نمی افته.!

و تنها ایرادی که یکتای من از من گرفت این بود که من با آدم صمیمیم!!به همین سادگی!!

 

آقای مدیر من برا آدمایی/چیزایی(ماهیامو می گم..گفته بودین اوا رو جایگزین کنم) ارزش قادلم که تو زندگی منن..من که خیالاتی نیستم..من به یه همدم واقعی احتیاج دارم نه یه مشت آدم احمق و فرصت طلب که می افتن تو چاهی که خودشون برا خودشون می کنن..من هیچ وقت حماقتا رو جایگزین درستی ها و صداقت ها نمی کنم!هرگز!

فرح

5/1/1


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/5/14:: 11:10 عصر

وقتی نیستی نازنین

دلم می گیره

..

روزا دارن میگذرن

می بینی؟

حتی بدون تو

ولی با خاطرات تو

و چقدر سخته زندگی با خاطره

می گذرن ولی با گریه های مدام

تو چمی دونی

چی می فهمی؟

ولی م می فهمم

بی تو بودن

یعنی زیر آفتاب موندن و سوختن

سعنی از بی تو بودن سوختن

داغ شدن

داغون شدن

یعنی توی تاکسی دست و رو ژیشونی گذاشتن و گریه کردن و گریه رو با نگاه کردن از پنجره پنهون کردن

یعنی تو اتوبوس نشستن و مدام چشمارو پاک کردن تا مبادا اشکات جاری بشن

بی تو بودن یعنی بی قراری

یعنی...

تو چی می فهمی جز دروغ و ریا

چی می فهمی جز ....:((

فرح

4/1/1


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/5/14:: 11:5 عصر

«دلم نوشت امون بده

اگر چه زشت امون بده

بذار بیام ...جهنمم میشه بهشت

امون بده

امون بده

امون بده فقط یه بار

این لحظه رم دووم بیار

گلا نمیشه مهلتی به من بدی ...بزرگوار

بزرگوار امون بده فقط یه بار امون بده

امون بده

....

امون بده امون بده بالی تا آسمون بده

من اون بالا ...رک بی دروغ نشون بده

نگو تو کو خونه کو

گل برای پونه کو

نگو سوختیم من و تو

اون که نیــــــــــــستو تو بگو

نگو بسه به ...

فرصت ..

برای یکی شدن

دستاتو بده به من»

فرح

4/1/1

چهارمین روز از اولین ماه و اولین سال
نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/5/14:: 11:1 عصر

«نمی تونم نمی تونم خنده کنم

دلمو از غصه و غم کنده کنم

آخه تنهام آخه تنهام

رفتی یار و مونده یادگاریات

مرده عشق و مونده بی قراریات

آخه تنهام آخه تنهام

روزگار من دیگه به پای اون تباه شده

رنگ عشق ما دیگه تیره شده سیا شده

دیگه تا آخر عمر تنهای تنها می مونم

اون که یار من بوده رفته و بی وفا شده

یه روز می یاد دلت واسم داد بزنه

لبت فقط اسممو فریاد بزنه

ولی دیره ولی دیره

بازم میاد روزی که بارون بباره

بخواد که عشق منو یادت بیاره

ولی دیره ولی دیره

نمی تونم نمی تونم خنده کنم

دلمو از غصه و غم کنده کنم

آخه تنهام آخه تنهام

 

با امروز میشه دقیقا چهار روز:(( چهار روز آزگار»

فرح

چهارمین روز


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/5/12:: 9:5 عصر

 عشق از دوستی پرسید: تفاوت من و تو در چیست؟ دوستی گفت : من دیگران را به سلامی با هم آشنا می کنم تو به نگاهی. من به دروغی دیگران را از هم جدا می کنم تو با مرگ

 

کاش آدما واقعا می تونستن اینو درک کنن که وقتی از آدم می خوان فراموششون کنی. بهتره برن آروزی مرگتو بکنن:((:((

فرح

5شنبه دومین روزی که...:((:((


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/5/12:: 9:0 عصر

خدایا دارم از غصه میمیرم

خدایا تورو به هر کی که دوسش داری

خدایا به تو قسم خیییییییلی دوسش دارم

خودت می دونی

خدایا من میمیرم

مثل کسی که زنده زنده تیکه تیکش کنن دارم میمیرم

خدایا تو که اینقده بی رحم نبودی

من خدایا :((:((:((:((:((:((تورو خدا

فرح غمگین تو

دومین روزی که...:((:((

 


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/5/11:: 10:27 عصر

«کمی با من مدارا کن

کمی با من مدارا کن

صبوری کن تحمل کن

من....»

«..گفتی که تو هم دلت چه خوش خیاله

اینم بمونه

...شب عشق با این سیاهی

نداره ترسی برام وقتی تو ماهی

تو می گفتی

آره من ماهم ولی تو اومدی آسمونت رو اشتباهی

...»

«اگه یه وقت بغض می کنم

می خوام بگم جون منی ....

می خوام بگم دوست دارم اما...

من اگه...

میمیرم

میمیرم

میمیرم

میمیرم

می...:((:((:((:((:((:((:((:((

فرح 12/5/85

 


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/5/11:: 12:14 صبح

خدایا مگه من خسته نیستم؟

مگه من اینهمه کار ندارم؟

مگه من اینهمه درگیر نیستم؟

چرا تو اوج درگیریام باید فکر خاطره م باشم؟L

فکر اون یه دونه آروزی کوچولوم؟

فکر اینکه اون الان کجاست وداره چیکار می کنه؟

اونم خستس؟اگه خستس یه جوری بشه خستگی از تنش درباید

اونم تو گرمای روزانه هلاک شده؟یه جوری کن وقتی اون میاد از خونه بیرون باد بیاد هوا خنک بشه

اونم....یه جوری.....

خدایا اگه بدونی چقده دلم براش تنگه....

اینقده خسته بودم که حتی طاقت رو صندلی نشستنم نداشتمL

از صبح تا حالا همش چشمام رو کاغذ و بدو بدو از این ور به ....:(

همش اینو درست کن و اونو درس کن

میدونم خدا الان میگی اینا همش به خاطر خودمه

که بتونم لاقل یه آدم حسابی بشم ولی خداجونم خستم

با اینهمه خستگی نصفه شبم که میام خونه آه چرا باید فکر خستگی یه دونه آروزم باشمL

خدایا ازونم خستمL(

تا کی باید ....

از سکوتش خستم. آخه چرا اینهمه بعضیا حرف میزنن یه دونه زبون ندادی بهش؟L

یه شبم که داشت حرف میزد اینقده همه فرح فرح کردن که من نتونستم لااقل یه بار شونه ی گریه هاش باشمL(

خدایا اینهمه خستم آخه چرا باید مدام صداش تو گوشم زنگ بزنه؟

با هر کلمه ای که رو کاغذا می خونم فکر میکنم که اون داره برام می خونهL(

اون داره کلماتو بیان می کنه

خدایا رو زمین می خوابم و سرمو می ذارم رو کوه کاغذام

می خوام صداشو واضح تر بشنوم

چشمامو می بندم... روبرومه خدا ایناهاش

پلک نمی زنم مبادا صورت ماهش از جلوم بره

با یاد اون خوابم می بره

و وقتی بیدار می شم تموم کاغذا به  صورتم چسبیده

انگار بازم بارون اومده

تموم کاغذام چروک شده خداL(((می فهمی؟دیدی؟می دونم تو تو ابرا فوت نکردی که بیان تو آسمون بالا سرمو ببارن

اما اون یه دونه آروزی کوچولوم، اون یه دونه آرزوم بازم جلو چشمام پرزد و رفت.

فرح

7/5/85


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/5/9:: 7:49 عصر

مرد

ماهیمو می گمLL

یکیشون همین چند وقت پیشا انگار ترسیده بود و......

اون یکیم این چند روزه غذا نخورد و مرد...

صبح که بیدار شدم خواستم برم حالشو بپرسم ولی مامان و برادرم گفتن نرو جلو

رفتم

یه جا افتاده بودو داشت جون می کندL(L(

اما من نمی تونستم یعنی اصلا تحملشو نداشتم بیارمش از آب برون تا زودتر بمیره و اونجوری جون نکنهL((

فقط می تونم گریه کنم براش

احمقانست ولی این دوتا ماهیم همیشه از دست غذا می گرفتن. واسه همینم همه بهشون دل بسته بودیم

خصوصا من

چون خب همیشه وقتی من می رفتم پیششون هر جا بودن می اومدن جلو و برام ادا درمیاوردنL( و بازی می کردن باهام. نمی دون چه جوری ولی حتی پشتشونم که بود می فهمیدن...

هر وقت سرمو کج می کردم اونام هی ملق می زدن...:((

گاهی حتی حش می کردم اونا می تونن حرفامو/علامتامو بفهمن. چون اگه ساعت غذا نبود انگشتمو براشون تکون می دادم و می گفتم نه. اونوقت اونا روشونو برمیگردوندنو یه دور می زدن و دوباره می یومدن تماشا که...

نمی گم حرفای آدما رو ولی تجربم می گفت اونا کاملا می فهمن

حتی صداهای بیرون آبو کامل می شنیدن

چون گاهی که یه صدا حتی در حد خاموش کرن لامپ می یومد که خیلی ناگهانی بود، اونا عکس العمل نشون می دادنL(

خیلی دلم گرفتهL(

دلم برا هر دوتاشون خیلی تنگه

هر وقت ناخونامو لاک می زدم اگه صورتی بود موقع غذا خوردن می پریدن هی روی دستام..

گاهش می ترسیدم لبشون زخم شه لاکامو یه جوری می گرفتم که زیاد معلوم نشهL(

کلن از قرمز و صورتی خیلی خوششون می یومدL((

وقتی هم که گرسنشون بود تا می رفتم شروع می کردن سرشونو تند تند تکون بدن، مثل سگی که موقعی که غذا رو تو دستای ادم می بینه شروع می کنه به دم تکون دادن و بی تابی کردن:(

ظرف غذاشونم کاملا می شناختنL((

ولی حالادیگه هیچ کدوم نیستنL(((دلم خیلی گرفته:(( دیوونه نیستم وی خب دوسشون داشتم:(((

فرح


نظرات شما ()

<   <<   11   12   13   14   15      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

92244:کل بازدید
22:بازدید امروز
47:بازدید دیروز
درباره خودم
زنیت
فرحناز
I LOVE music. It makes me fresh ang afresh, and new and new. I love playing guitar n I love swimming,skating, walking, basketbal,bicycle riding,....n NE thing with speed can be an enthusiast ,in my opinion;)l. I can love more :d ie. purfume can be the smell of life, 4 me;)
لوگوی خودم
زنیت
لوگوی دوستان













لینک دوستان

پر پرواز
دوزخیان زمین

فهرست موضوعی یادداشت ها
زنیت[20] .
بایگانی
مقدمه
آرشیو 2
دلتنگی های همیشگی
خاطره
اشتراک