سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زنیت
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
سرزنش بسیار، دل ها را کینه ور می کند و یارانرا می پراکَنَد . [امام علی علیه السلام]
نویسنده : فرحناز:: 85/3/20:: 10:57 عصر

هر روز می شمارم.....

 روزی دیگر...

بدون تو...

و تو در برابر منی....(هر دو روز از هر سه روز و گاه هر سه روز از تمام روزهای خوبِ آخر)

هر لحظه... هر جا

 دارم می بینمت. .....تو اینجایی؟

و تو همچنان همان سکوتی که بودی

تو مرا مثل خودت سکوت کردی

اما کاش می توانستم

کاش می توانستم

فریادت کنم....

.....

....چه کنم که

همه چیز در سکوت خلاصه شد

.....همه چیز تمام شد.......به همین سادگی

مثل تو خلاصه می گویم............کاش مثل تو بودم

 

فرح 22/3/1385


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/3/20:: 10:56 عصر

لحظه ها را با تو باور کردم

                                                که می گذرند

غرور را با تو باور کردم

                                                که می شکند

صدا را با تو باور کردم

                                                که می لرزد

و باور کردم که نگاه را حرمتی است و قیمتی

                                                که گاه در این بازار...... آن نیز، هم می شکند،

       همچون تمام شکستنی ها....

    شاید این نیز باید بشکند

 

                                فرح 22/3/85


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/3/20:: 10:56 عصر

نه صدات وسوسه کننده بود، نه خودت نه ..... نه هچ چیزی که متعلق به تو باشه اما :

 

« هیچکی مثل تو نبود....

هیچکی مثل تو منو باور نکردی

هیچ کی با من مثل تو

توی نقب شب من سفر نکرد

هیچ کی مثل تو نبود

ساده مثل بوی پاک اطلسی

یا بلوغ یه صدا

میون دغدغه ی دلواپسی

هیچکی مثل تو نبود

هیچکی مثل تو نبود....

تو غرورت مثل کوه

مهربونیت مثل بارون مثل آب

مثل یک جاده ی نور

مثل یک دریا پر از وحشت آب

هیچکی مثل تو نبود

 

هیچکی مثل تو نرفت

هیچکی مثل تو نموند

شعرای تنهاییمو هیچکی مثل تو نخوند

همه حرفام مال تو

همه شعرام مال تو

دنیای من شعرمه

همه دنیام مال تو»

 

هیچکی مثل تو نبود، هیچکی مثل تو نشد،

و دیگه هرگز این اتفاقات تکرار نمیشه، هرگز

هیچکی مثل تو نخواهد شد.

 

                                                     فرح 22/3/85


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/3/13:: 9:44 عصر
6) Min. & (6) Sec. after (6) A.M. Day time on June 6th, 2006 Time &
Date Will Be: 06:06:06:06:/06/06/06 This Happens ONCE in 100,000 Years .

نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/3/10:: 4:6 عصر

شب با گلوی خونین خوانده است دیرگاه

دریا نشسته سرد

یک شاخه در سیاهی جنگل

به سوی نور فریادمی کشد.

احمد شاملو

 

امید زیستنم دیدن دوباره ی توست

کنون چراغ شبم چشم پرستاره ی تست

نادر نادرپور

 

آخرین برگ سفرنامه ی باران اینست

که زمین چرکین است

هوشنگ ابتهاج

 

از بس که غم تو قصه در گوشم کرد

غم های زمانه را فراموشم کرد

یک سینه سخن به درگه ات آوردم

چشمان سخنگوی تو خاموشم کرد.

فریدون مشیری

 

سیه چشمی به کار عشق استاد

به من درس محبت یاد می داد

مرا از یاد برد آخر ولی من

بجز او عالمی را بردم از یاد

 

مرا دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام

تو فارغی و به افسوس می رود ایام

شبی نپرسی و روزی که دوستدارانم

چگونه شب به سحر می برند و روز به شام

سعدی

 

آری آری زندگی زیباست

زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست

گر بیفروزیش

رقص هر شعله اش در هر کران پیداست

ورنه خاموشست و خاموشی گناه ماست

سیامش کسرایی


نظرات شما ()

نویسنده : فرحناز:: 85/3/10:: 4:4 عصر

به یه چیز همیشه معتقدم و اینو هر جایی که باشه می گم : ادما به هم احتیاج دارن، اما به هم محتاج نیستن.

اینو واسه اونایی می نویسم که اگه کاری از دستشون بربیاد، اولین فکری که به ذهنشون می رسه اینه که سعی کنن کمکشونو دریغ کنن. یا یکم بدووننت تا بفهمی بدون اونا هیچی نیستی. که اونا دیگه آخره علم و معرفتن. تازه از اونجایی که کلی کار دارن و سرشون شلوغه باید روزی 100 دفه بهشون یادآوری کنی که...... آخرشم حس می کنی " بابا عجب سریشی هستی تو ؛ بی خیال شو دیگه "

ولی من خیلی وقته که یه چیزایی رو فهمیدم . فهمیدم اگه آدم نیتشو پاک کنه، اگه فقط از اونی که باید کمک بخواد کافیه فقط یه بار، فقط یه بار بگه خدایا، می سپرم دست تو. بعدش یه کم صبر کنه، ولی دیگه از اون آدمای به ظاهر متشخص چیزی نخواد. اونوقت می بینه که همه چیز در نهایت تصوراتش درست میشه همون چیزی که اون روز اول آرزوشو داشته. انگار همه ی دنیا برای اون خلق شده. انگار همه ی کائنات می خوان جای اون نفرات بهش کمک کنن! و یا حتی گاهی آدمای گنده تر ولی با مرام تر از اون آدمایی که به آدم کمک نکردن کارا رو بدون منت و حتی با خوشحالی برا آدم انجام می دن.  و این اتفاقات و این آشنایی ها، اصلا خود این حس چه لذتی داره. چون می دونی یکی باهاته . یکی که واسه مهربونیاش حد و مرزی نیست. یکی که هر چی بیشتر یادش می کنی اون بیشتر به یادته. بیشتر هواتو داره.

خیلی هم طول نمیکشه که آدم جای اون آدمای به ظاهر گنده رو می گیره .و حتی گاهی همون ادما میان زیر دستش. اونوقت  میگه بابا این که کاری نداشت. اینجاست که برای یه آدم حتی بزرگترین موقعیت ها، اندازه ی یه ذره میشه. اما نه یه ذره مثل خورشید. ( اینو گفتم که کسی فکر نکنه چقدر ظاهر بینم ) یه ذره که هیچ ماهیت و خاصیت خاصی نداره.

 

اما می رسیم به اینکه گفتم همه چیز برا ادم بی ارزش میشه.

خب مثلا یکیش ما مهندس پزشکیا، خداییش من یکی که عمرن هیچ رشته ای رو آدم حساب نمی کنم. هر چی بهم می گن فلانی فلان کارست یا فلان چیزو خونده آروم میگم : خب. شاید واسه اینه که از حتی همین BME به این گندگی ( البته در نظر بقیه آدما، که حتی آدمو خانم دکتر صدا می زنن!!! و هی باید یگی من نننننننننننن مهندس پزشکی ام م م م مم م م م م م م ) خیری ندیدیم حالا بقیم خیلی که باشن تازه میشن مثل ما.

فکر کنم این اتفاقا واسه خیلیا پیش اومده باشه : وقتی فکر می کنی اااااااااااا ببین فلانی چه مقامی / سمتی داره؛ خوش به حالش ؛ یعنی میشه منم یه روزی مس اون شم؟ . درست میشه همون. اونم با چه سادگی ای و گاهی که خوب نگاه کنه می بینه با مقایسه ی شرایط سنی حتی از اونا هم بهتر جلو اومده. آدم اوایلش باورش نمیشه یا شایدم خیلی خوشحال بشه. ولی بعدش اگه قرار باشه خنگ باشه تازه می رسه سر خونه ی اول که اگه من جای فلانی باشم......

برعکس گاهی فکر می کنی مثلا چطور یه آدم میتونه مثلا درس نخونه؟ یا چیزیو بلد نباشه. یا مثلا یه نتونه تمرکز کنه؟ ن ن ن ن لابد طرف عاشقه که اینجوریه.

ولی یه روزی میشه که می بینی جواب سوال چه سادست. بدون هیچ دلیلِ قانع کننده ای آدم خودش همونجوری شده. درست به همین سادگی.......

 

اما این ماجراهای زندگی یه نکته ای دارن. اونم اینکه جای اینکه فکر کنیم این سوال جواب ندادنا، یا فخر فروشی ها و قایم موشک بازی کردنا تو ذاتِ مقام های رنگوارنگ دنیایی گذاشته شده، بیایم مسئولیتمونو قبول کنیم و سعی کنیم بهونه ی اشک اینو اون نباشیم. بیایم یه کم از بالاتر به دنیا نگاه کنیم .درست مثل خدا؛ یه کمی جلوتر از نوک دماغمونو ببینیم. شاید اون وقت چاله ای رو که سر راه فخر فروشی و غرور بی جا گذاشته شده رو زودتر ببینیم و مسیر زندگی و عقایدمونو عوض کنیم. شاید اونوقت اون آدمه بزرگی باشیم که وقتی یه بدبختی ازمون خواهشی کرده و هزار تا کوچیک تر بهش گفتن " نه " ما اون آدم بزرگ قصه ها باشیم که وقتی گفتیم "آره" کسی نتونه رو حرفمون حرف بزنه و همه حتی مخالفا مجبور به اطاعت از ما باشن.

 

مگه نه اینکه ثانیه ها همشون ظرف یه ثانیه خاطره میشن؟

بیایم یه خاطره ی خوب باشیم. چیزی باشیم که زنده بمونیم نه اینکه هر کسی بخواد به نحوی خاکمون کنه.

و تمام نه شنیدن ها، تمام کارشکنی ها، تمام تنها موندنا،  فقط یه فرصتن، یه فرصت واسه تنهایی ساخته شدن. واسه مستقل بودن. واسه موفق تر شدن .واسه جرات فریاد زدنِ اینکه من می تونم. حتی اگه هیچ کسی نباشه. حتی اگه کسی سنگ جلوی پام بندازه. حتی اگه کسی جلوت ازت طرفداری کنه و پشت سرت ازت به ناحق بد بگه. فقط یکم همت می خواد. یکم جرات. یکم توکل و یه هدف. هدفی که برا آدم ارزش تلاش کردن داشته باشه. هر کاری که آدمای دوروبرمون اونو بلد نیستن، یه فرصته که ما خودمون اونو یاد بگیریم. اونم عمیق تر. چون به ندرت پیدا میشن ادمایی که هر اونچه رو که می دوننو و با ارزش تر از همه وقتشونو بی دریغ در اختیار آدم بذارن. درکت کنن و برات خوبی ها رو بخوان. و صد البته که این ادما چقدر گرونن. و واقعا چه طور میشه از یه همچین آدمایی تشکر کرد؟ وقتی واژه ها کم میان؟ وقتی....

 

نصیحت آخر برا موفقیت این که بداخلاقی ها رو آدم بهتره بذاره به حساب ارزش اون ادما. خیلی  ازآدما با یه حرف ساده ی اینو اون راحت جا به جا می شن. یا بر اساس حرف اینو اون تصمیم می گیرن. خب این جوری که آدم ارزش نداره. اصل کار نظرات اون آدماییه که اگه حرف می زنن یا به چیزی معتقدن، اونقدر محکمن که هیچ چیزی نمی تونه اونا رو از عقیده، فکرشون، رفتارشون یا مسیرشون برگردونه. اینان که ارزش دارن و میشه روشون حساب باز کرد.

 

و من اینا رو می نویسم، تا اگه یه وقت کاسه ی صبرم لبریز شد، بخوانمشونو سختی های گذشته که تبدیل به آسونی شد یادم بیاد. و مشکلات فقط توی مسیرهاییه که به هدف ختم میشه. وقتی مسیری نباشه و قرار باشه یه ادم so-so و بی هدف باشه هیچ مشکلی نیست. هیچ کسی نیست. وقتی آدم کوچیک باشه هیچ کسی نه تنها برات سنگ نمی ندازه تازه کمکتم می کنه. چون بدبختی. ولی اگه قرار باشه بزرگ و مهم باشی، وقتی داری می رسی، اونموقع فقط آدمای " دریا دل" کمک حالت می شن نه ادمای تنگ نظر. و ادم دریا دل تو هر 100 تا آدم فقط 1 نفره. فقط 1 نفر.  

 

فرح


نظرات شما ()

<      1   2   3   4      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

92281:کل بازدید
59:بازدید امروز
47:بازدید دیروز
درباره خودم
زنیت
فرحناز
I LOVE music. It makes me fresh ang afresh, and new and new. I love playing guitar n I love swimming,skating, walking, basketbal,bicycle riding,....n NE thing with speed can be an enthusiast ,in my opinion;)l. I can love more :d ie. purfume can be the smell of life, 4 me;)
لوگوی خودم
زنیت
لوگوی دوستان













لینک دوستان

پر پرواز
دوزخیان زمین

فهرست موضوعی یادداشت ها
زنیت[20] .
بایگانی
مقدمه
آرشیو 2
دلتنگی های همیشگی
خاطره
اشتراک