خاطرات خاك گرفته را ورق ميزنم
با قلب خسته حق حقي و دستي به سر ميزنم
اشك چو سيلي ز چشم من لب ريز
اميد ديدنت را به در بسته ميزنم
صداي فقان را گريز نيست ز حنجره
با دست خسته قفلي به پيكر دهان ميزنم
ز دست خسته بر دهان رگيست
به خيال رهايي تيغي بر آن مي زنم